کاربردهای وسیع رسانه ها و به ویژه تلویزیون در زندگی روزمره و تأثیر ژرف و انکار ناپذیر آن ها بر بشر امروز، نمایانگر حقایق تازهای است. عالَم جدید با تلویزیون و دیگر مظاهر تکنولوژی بنا شده و تلویزیون از مقدمات تحقق دنیای جدید است؛ به گونه ای که فرضِ نبودن تلویزیون در این عالَم، تصور ناپذیر است و متناقض به نظر میرسد؛ گویی ادعا می شود عالَمی که با تلویزیون پدید آمده، بی تلویزیون باشد.

دنیای کنونی، دنیای امپراطوری تصویر است. حتی ساختار تخیل و فرآیند شناختی بشر امروز با تلوزیون شکل گرفته و نسبت به نسلهای پیشین به کلی تغییر یافته است. انسان های کنونی با این رسانه، جهان و پدیده های پیرامون خویش را میشناسند. در عالم امپراطوری تصویر، حقیقت و رتبه تصویر متنزل شده و از سویی بسط یافته است؛ چنان که می توان گفت، امروزه عصر تصویر نیز سپری گشته و زمان وانموده ها است. برای نمونه بازی فوتبال اینک در تلویزیون به گونه ای دیده می شود که دیگر به آن دیدن اطلاق نمی شود، بلکه القاء این است که چه ببین؛ یعنی با دیدن تصویر کارگردانی شده، به ما القاء می شود که چه را باید ببینیم و چه را نباید نبینیم و بدین سان است هر آن چه باید تخیل کنیم و...

حتی تلویزیون جایگاه خود را تا اندازه های کانون هدایت معرفت شناسی جوامع رسانده است و به افراد می گوید از کدام سیستم تلفنی، کدام فیلم سینمایی، کتاب، نوار، موسیقی، مجله و ایستگاه رادیویی استفاده کنند.

تلویزیون وسیله ارتباطی جدیدی است که ساختار روابط انسانها و حوزه اندیشه جوامع را دگرگون ساخته است؛ بدین طریق که شکل معین و خاصی را در به کارگیری عقل و هوش تحمیل کرده، به تعریف ویژه ای از هوشمندی و خرد ورزی پرداخته، نوع ویژه ای از مفهوم و محتوا را طلب کرده و خلاصه اَشکال جدیدی از حقیقت و شیوه اظهار حقایق ارائه داده است. معرفت شناسی برخاسته از تلویزیون نه تنها حقیرتر و بی مایه تر از معرفت شناسی ساخته و پرداخته عصر کتاب و کتابت است، بلکه بسیار خطرناک، نابخردانه و در ستیز با خِرد و اندیشه است.

اگر به تلویزیون به عنوان یک پدیدار نگریسته شود، این جعبه ای که میخریم بخش کوچکی از این پدیدار است. ما تلویزیون را میسازیم و او ما را. پس تلویزیون باید مانند ما باشد و چون ما سخن بگوید.

افلاطون، خِرد و عالم را تطبیق می کند و شهرها را بر بنیاد انسان ها توضیح می دهد. برای نمونه قوه غضبیه شهر همان قوای لشگری است. بر این اساس، تلوزیون نیز انسانی ماشینی است. فیلسوفان پست مدرن نیز سخن از عصری به میان آورده اند که بنیاد آن بر کامپیوتر، ماشین و آدمی استوار است.

سخن در این زمینه به درازا می کشد، ولی از همین اندک می توان دریافت که به راحتی نمی شود تلویزیون را ابزاری دانست در دست بشر که به هر نحو و قالبی قابل استفاده باشد و هرگونه اندیشه و عقیدهای در آن قالب پذیرفته شود. در هر تکنیک و ابزاری، گرایش درونی و عقیدتی ای وجود دارد که جهان را آن گونه که این وسیله و تکنیک ایجاب می کند بشناسیم و بسازیم. استنباط، قدرت ادراک، نوع ادراک و برداشت و حتی موضع گیری و دیدگاه ما نسبت به همه پدیده ها و رویدادهای اطراف مان، قابلیت بهره گیری از ابزار و تکنیکی است که به کار گرفته ایم و از این رو با بینش و درک دیگرانی که از این تکنیک بی تأثیر مانده، تفاوت فاحشی دارد.

ویتکنشتاین با نگرش به ابتدایی ترین وسایل صنعتی و تکنیکی مورد استفاده بشر می گوید:

زبان، نه تنها مرکب و وسیله افکار و اندیشه های ماست، بلکه راننده این مرکب نیز هست.

هر یک از ابزارهای تکنیکی که برای تأمین نیازهای ویژه ای پدید آمده اند، دارای استعاراتی است که حوزه تأثیر و کارآیی آن وسیله را بسیار گسترش می دهد. هر ابزاری از تکنولوژی و در یک کلام خود تکنیک، دارای ایدئولوژی ویژه ای است و نمی توان انتظار داشت با هر ایدئولوژی و عقیده ای جمع گردد و خود خنثی و بی هدف باشد. بلکه با ایدئولوژی دیگر در تضاد است و آن ها را طرد می کند. افزون بر این، رسانه و به طور اخص تلویزیون در اَعمال خویش دارای نوعی خودآگاهی است و نظر به اهدافی در راستای ایدئولوژی خویش دارد. باور این سخن در آغاز قدری دشوار به نظر می رسد ولی با نگاهی دقیق تر به گستره عمل، نفوذ و چگونگی تأثیرگذاری آن بر مخاطب، دانسته می شود که این اَعمال تنها از موجودی هوشمند بر می آید.

سخنان مارشال مک لوهان نیز به این وجه از ویژگیهای رسانه ناظر است: «رسانه همان پیام است».

او پیامهای رسانه را جادوی وسایل یا بار ناخود آگاه آن می نامد و بر آن است که رشد تکنولوژی نه به آزادتر شدن انسان که به اسارت بیشتر او میانجامد. وسایل تکنولوژیک، دیوارهای نادیدنی زندانی هستند که بشر امروز در آن گرفتار آمده و راهی برای رهایی خویش نمییابد.

یکی از اندیشمندانی که در دهه های اخیر به پژوهشهای ژرف و گستردهای در زمینه رسانه پرداخته، نیل پُستمن، جامعه شناس و استاد دانشگاه نیویورک است. زمینه اصلی تحقیق او درباره آموزش بوده است ولی وقتی پی برد که تعالیم آموزگاران و سیستمهای سنتی آموزش، کارکرد خود را از دست داده و رسانه ای فراگیر جای مدارس و مدرسان را گرفته است، کارش را روی رسانه متمرکز نمود و بعدها بیش از هر چیز به تکنولوژی و تأثیر آن بر انسان اندیشید.

نخستین کتاب او تلویزیون و آموزش انگلیسی در سال 1961 منتشر شد. او در این کتاب که یک سال پیش از کهکشان گوتنبرگ نوشته مارشال مک لوهان نشر یافت، درباره ایده هایی که بعدها مک لوهان در کتاب هایش مطرح کرد، سخن می گوید. او چند کتاب بعدی اش را با همکاری فرد دیگری می نویسد که دو تا از مهمترین آن ها زبان شناسی و دیگری آموزش به مثابه فعالیتی مخرب است.

پستمن در کتاب زوال دوران کودکی، به تأثیر مخرب تلویزیون بر کودکان میپردازد. پیش از پدید آمدن تلویزیون، فرهنگ حاکم بر جوامع بشری فرهنگ مکتوب بود که در آن کودکان، دنیایی ویژه و مجرد از بزرگ ترها داشتند. بزرگ ترها نیز میکوشیدند حریم این دنیا را حفظ کنند و از ورود مسائلی چون مرگ، مسائل جنسی و خشونت به دنیای بچه ها جلوگیری کنند. از سوی دیگر بچه ها تا هنگامی که بچه بودند، نمی توانستند کتاب های بزرگ ترها را بخوانند و از دنیای بزرگ ترها سر در بیاورند. بدین سان خواندن، دنیای بزرگ ترها را از دنیای کودکان جدا می کرد. تلویزیون وقتی آمد همه چیز را به هم ریخت. تماشای تلویزیون، نیازی به سواد ندارد و هیچ کس حتی پدران و مادران در عمل، مانعی برای تماشای آن به شمار نمی آیند. بدین ترتیب، کودکان بسیار زودتر از موقع لزوم، با خشونت، مرگ و مسائل جنسی آشنا می شوند و از معصومیت، بی خبری و سرخوشی لازمه دوران کودکی فاصله می گیرند و دوران کودکی پیش از آن که آغاز گردد، به پایان می رسد. در چنین فرهنگی، مرزهایی که دنیای بچه ها را از فطرت و وسوسه های جهان بیرون حفاظت می کرد، به سرعت محو و نابود می گردند.

در کتاب تکنوپولی، پستمن به توصیف جامعه آمریکا میپردازد و آن را نخستین جامعه قربانی تکنولوژی فوق مدرن و فاقد اخلاق می داند. در این نظام، انسان حاکمیت را به ماشین و کامپیوتر واگذاشته و جامعه عنان اندیشه، اخلاق، فرهنگ و حتی معنویات خود را به دست ماشین سپرده و تسلیم ملزومات و اقتضائات تکنولوژی گردیده است. در فرآیند این اسارت، نظام ایمنی و سیستم دفاع فرهنگی جامعه در برابر هجوم بی امان اطلاعات و پیامهای تکنولوژی، متلاشی شده است. پستمن این نظام را تکنوپولی یا انحصارگری تکنولوژی نامیده است. در این نظام، تکنولوژی خود را بدان جا رسانده که بر سریر خدای قادر تکیه زده و سرنوشت جامعه انسانی را در دست گرفته و انسان را به تسلیم و رضا در برابر تمایلات و اقتضائات خود می خواند. وجه بارز فرهنگ تکنوپولی قرار دادن تکنولوژی به جای خداست و در نتیجه شاخصه ها و ویژگیهای آن خدای گونه است. این بدان معناست که فرهنگ اعتبار و تشخص و هم چنین ارضای امیال و کامیابی خود را از تکنولوژی جدید طلب می کند و به دست میآورد و دستور العملهای خود را از آن میگیرد. در نظام تکنوپولی، جمله های کامپیوتر چنین نشان می دهد یا کامپیوتر چنین تصمیم گرفته است، جای عبارت خدا خواسته است را می گیرد.

تکنولوژی، زندگی انسان را عوض می کند. گاه به انسان به چشم ماشین نگریسته می شود و با او به مثابه ماشین رفتار می شود و مفهوم روح زندگی بشری تا سر حد ماشین آلات و ابزار و تکنیک تنزل مییابد. در چنین جامعه هایی، پیشرفت تکنولوژی جای پیشرفت بشریت را گرفته است. دیگر برطرف ساختن جهل، خرافه و دردهای بشری هدف نیست، بلکه هدف نهایی هماهنگ شدن با ملزومات تکنولوژی است. آیا این هماهنگی، زندگی بهتری برای انسان به ارمغان نمیآورد؟ هرگز.

ما در حال ساختن فرهنگی هستیم که با کمک اطلاعات، خود را از میان تهی می سازد. ما حتی به طرح این پرسش نمیپردازیم که چگونه می توان این روند را کنترل کرد. انبوهی اطلاعات بی معنا و سر در گم که توان تسلط بر آن و به دست گرفتن عنان آن را نداریم، می تواند فرهنگی را دستخوش خسارات سهمگین و جبران ناپذیر سازد.

سخن پستمن در کتاب زندگی در عیش، مردن در خوشی، این است که نیمه دوم قرن بیستم، پایان عصر چاپ و آغاز عصر تلویزیون است. تصویر و هر مقوله بصری دیگر در مقام قیاس با کلام مکتوب، ابزار ایستای تفکر است که رشد و تکامل در تفکر را موجب نخواهد شد و بیشتر عاملی است برای عقب گرد یا دست کم در جا زدن.

درحالی که کلام، تلاش و عکس العمل خواننده را میطلبد و او را وادار به قضاوت درباره محتوای خود می کند، تصویر از بیننده عکس العملی بر مبنای زیبایی شناسی طلب می کند. زیرا زبان تصویر، زبان احساس و تصور است و زبان کلام، زبان اندیشه. در دنیای مکتوب، به دلیل ذات و مقتضیات نوشتن، انسان به منطق، توجه دقیق و تحلیل و تخیل خلاق نیاز دارد ولی تلوزیون با تصاویر گذرای خود، بر توجه اندک و کوتاه مدت، تفکر گسسته و پراکنده و واکنشهای احساسی تأکید می کند.

آرنهایم می گوید:

تماشا کردن یعنی عقب راندن کلام که ابزار تعقل و اندیشه است. در روزگارانی که تصاویر به صورت امواج قابل ارسال نبود، انسانها برای ارسال پیام از زبان و کلام بهره میگرفتند و همین موجب تکامل روح، روان و ابزارهای دفاعی آنان بود. کسی که می خواهد پیامی را اعلام کند، باید از جز به کل برسد؛ مفاهیم را دریابد، با قیاس، استدلال و تشابه به ساختن جمله و عبارت اقدام کند ولی کسی که تنها با انگشت اشاره چیزی را نشان می دهد، دهان خود را میبندد. وقتی انگشتان از ابزار نگارش به ابزار نمایش تبدیل میگردند، اعوجاج روحی و به خواب رفتگی فکری عاید انسان می شود.

تلویزیون با ارائه تصاویر پراکنده و برانگیختن احساسات صِرف و کم اهمیت کردن متن، معنا و منطق، تفکر جدی را از عرصه جامعه حذف کرده است. مخاطبانی که تلویزیون را برگزیده اند، نمی خواهند اطلاعات و آگاهی به دست آورند یا آموزش ببینند، بلکه میخواهند سرگرم شوند و وقت بگذرانند. تلویزیون همواره با لحن سرگرمی و وقت گذرانی سخن می گوید و مخاطب را به غفلت فرا می خواند. تلویزیونِ جدی و سازنده، عبارتی متناقض است. مفیدترین و کم ضررترین اثر تلویزیون زمانی است که ما را با مطالب مزخرف و بیهوده سرگرم می کند و خطرناکترین حالت وقتی است که به مقوله هایی جدی و اساسی چون مذهب، دانش، سیاست، اخبار و آموزش و پرورش میپردازد و پس از عجین ساختن آن ها با ماهیت ذاتی خود، در چهارچوب استراتژیهای سرگرمی و تفریح عرضه می کند.

در تلویزیون حتی مذهب هم در قالب سرگرمی عرضه میشود. هر مقوله ای از مسائل و اعمال مذهبی که موجب ایجاد سلوکی غیرمادی میشوند، در تلویزیون کم رنگ و چه بسا بیرنگ هستند. علت این امر تمایل ذاتی و ماهیت درونی تلویزیون است نه خطاهای واعظان الکترونی. اگر وسایل ارتباطی در طول سالیان تغییر کرده و تلویزیون پدید آمده، قطعاً پیامی که از طریق این ابزار تبادل می شود نیز بی تغییر نمی ماند. خصلتهای متعدد ذاتی تلویزیون با شرایط پیرامونی آن در هم میآمیزد و تأثیر سازنده و آثار روانی پیامهای مذهبی را از میان میبرد.

از عناصر اولیه یک برنامه مذهبی، فضای معنوی و قُدسی آن است. در چنین مکانی، انسان ها نیز آداب خاصی را رعایت میکنند ولی در برنامه مذهبی تلویزیونی، همه این چیزها از دست رفته است. بنابراین چنین برنامه هایی نمی تواند بینندگان را به معنویت سوق دهد و تأثیری سازنده و ماندگار برای پرورش روحیه آنان در پی داشته باشد.

افزون بر این، صفحه تلویزیون دارای گرایشی نیرومند به روان شناسی این جهانی است. خاطره ما آن چنان از برنامههای روزمره و تفریحی انباشته شده که مشکل بتوان تلویزیون را از ویژگی غیر روحانی آن خارج کرد. نمایشهای مذهبی برای ایجاد حالت جذبه و نیاز ارائه میشوند تا ما را به ساحت ملکوتی برسانند ولی سرگرمی که ذات تلویزیون است، راه تعالی را می بندد.

در پایان:

باید توجه داشت که سخنان پستمن درباره اقتضائات و تأثیرات منفی تلویزیون در نسبت با جوامع غربی و به ویژه انسان آمریکایی مطرح شده است. تلویزیون، در غرب پدید آمده و بالیده و با اقتضائات جامعه غرب همخوانی دارد. جوامع شرقی در پیدایش و رشد آن شرکت نداشته و بنابراین تأثیر آن در جوامع شرقی مطلق نیست. از طرفی غربیان در متن تحول تاریخ تکنولوژی زیسته اند و در این تأثیر و تأثرات حضور مستقیم داشته اند ولی انسان شرقی چنین نیست و می تواند تا اندازه ای از تأثیرات منفی رسانه بکاهد و بکوشد موارد معارض با فرهنگ شرق را نپذیرد. البته این کار با در نظر گرفتن قدرت شیطانی رسانه بسیار دشوار است و به مجاهدتی طولانی نیاز دارد. این پذیرش و تأثیرپذیری یا عدم پذیرش بستگی به نسبتی دارد که انسان شرقی با رسانه برقرار میکند. جوامع دارای فرهنگ و تاریخ کهن، بسیار دشوار و دیر تحت تأثیر رسانه ها قرار می گیرند.

پستمن در این باره میگوید:

تلویزیون در بسیاری از کشورهای جهان، با آن چه در آمریکا رایج است متفاوت است. منظور کشورهایی است که در آن ها یا غالب مردم به دستگاه تلویزیون دسترسی ندارند یا اگر دارای تلویزیون هستند، امکان دریافت تنها یک فرستنده را دارند که آن هم تنها در ساعات خاصی از روز به پخش برنامه میپردازد؛ کشورهایی که بیشتر برنامه های تلویزیونی آن ها در جهت حمایت از ایدئولوژی و سیاست دولت حاکم است و چیزی به نام تلویزیون تجارتی و برنامه های بازرگانی ندارند؛ کشورهایی که در آن ها از تلویزیون تقریباً به مثابه رادیو استفاده می شود. تلویزیون در چنین کشورهایی نمیتواند مفهومی یکسان با تلویزیون در آمریکا داشته باشد و تأثیری که تلویزیون در آمریکا دارد با آن کشورها یکسان و برابر باشد.

این بدان معناست که انسان اگر بخواهد می تواند از یک تکنیک چنان استفاده کند که مانع رشد تمایلات بالقوه و بروز گرایشهای ذاتی آن شود یا دست کم تأثیر اجتماعی آن را به حداقل ممکن برساند.