خصوصیات و حدود اسطورة امروزی
اسطوره چیست؟
موجز ترین تعریف اسطورة امروزی می گوید: اسطوره یک گفتار است. هر گفتار تحت شرایط خاصی به اسطوره بدل می گردد. نخستین خصوصیت اسطوره این است که یک نظام ارتباطی است، یک پیام است. اسطوره، نوعی دلالت است. یک فرم است. فرمی با محدودیت های تاریخی، شرایط استفاده و قدرت اجتماعی. در حالی که هیچ چیز اسطوره نیست، هر چیز می تواند اسطوره بشود: همة اشیای جهان می توانند از وضع نخستین هستی بسته و مبهم خود بگذرند، قدم در ساحت سخن گویی گذارند و جامعه را از آن خود کنند. مثلاً درخت که هستی ساکن خود را ترک می کند، با نوعی مصرف سازگار می شود و به لطایف ادبی و تصاویر شاعرانه مزین می گردد. از این رو ، درخت به یک کاربرد اجتماعی که به مادة محض درخت افزوده می شود، ارتقا می یابد.
اسطوره، زاییدة تاریخ است: پاره ای از اشیا مدتی به ورطة گفتار اسطوره ای می افتند و پس از آن فراموش می شوند و دیگر اشیا جای آنها را می گیرند. به همین جهت، اسطورة باستانی وجود دارد؛ ولی هیچ اسطورة جاودانی یافت نمی شود. تاریخ، واقعیت را بر می گزیند و آن را بدل به گفتار می کند. زایش و میرایی اسطوره، در اختیار تاریخ است. پس اسطوره، گفتار برگزیدة تاریخ است، نه زاییدة طبیعت اشیا.
گفتار، پیک پیام است و می تواند نوشتاری نقش گونه یا فیلم گونه، نمایشی، ورزشی یا تبلیغاتی باشد. همة اینها می توانند تبدیل به شاکلة گفتار اسطوره ای شوند. برای شناخت اسطوره باید از نشانه شناسی بهره جست. دانش های جدید نظیر روان کاوی، ساختار گرایی، روان شناسی ذاتی و پاره ای از رهیافت های نوین نقد ادبی، توجه غالب خود را معطوف مسئلة دلالت کرده اند و به یاری نشانه ها، می خواهند بگویند که هر چیزی دلالت بر کدام جوهر نهانی می کند. از این پس، دیگر مشاهدة اشیا کافی نیست، باید دید آنها بر چه چیزی دلالت می کنند. کار نشانه شناسی برقراری ارتباط است بین دو جزء؛ دال و مدلول. این دو با جزء سومی که نشانه است، نشانه شناسی را تشکیل می دهند. یک دسته گل سرخ را در نظر بگیرید، می خواهم این دسته گل دلالت بر عشق من کند؛ گلی هست (دال) و عشق (مدلول) و گلی غرقه در مفهوم و دلالت عشق. این دسته گل، دیگر نه گل، که یک پیام است؛ چرا که گل سرخ هم گلی است مثل همة گل ها؛ اما به عنوان نشانة عشق چنان سرشار از عاطفه است که از بار هستی خویش تهی شده است و این چنین واقعیت گل در پس پیام، پیچیده و پوشیده می شود.
و حال نمونه ای از گفتار اسطوره ای؛ در آرایشگاه نشسته ام. آرایشگر یک مجله به دستم می دهد. روی جلد، جوان سیاه پوستی با لباس نظامی، به پرچم سه رنگ چشم دوخته و سلام نظامی می دهد. معنای تصویر همین است که گفتم؛ اما تصویر دالّ بر چیست؟ دلالت تصویر این است: کشور ما امپراطوری بزرگی است. همة فرزندانش، عاری از اختلاف رنگ و نژاد، صادقانه در خدمت پرچمش ایستاده اند. دال، این است: سرباز سیاهپوستی که سلام نظامی می دهد. مدلول، فرانسوی بودن و نظامی بودن است و تجلی مدلول از خلال دال. برخلاف نظام های دیگر نشانه شناسی، دو جزء اول اسطوره، همواره هویدا است؛ چون اسطوره، چیزی را پنهان نمی کند.
نقش اسطوره تغییر شکل دادن است، نه نابود کردن. هم چنان که به اعتقاد فروید، معنای درونی رفتار آدمی معنای آشکار را دگرگون می کند. در اسطوره نیز عقیده معنا را دگرگون می کند؛ ولی دگرگون کردن، نفی وجودِ نخستین نیست؛ زیرا معنای دوم برای جلوه دادن خود، نیازمند وجود او است. سرباز سیاهپوست از تاریخ خود تهی می شود؛ ولی سرباز، باقی می ماند. حافظة او را می ربایند؛ اما هستی او را نه. بین وجود سرباز سیاهپوست و معنای دگرگون شده اش تناقضی هست. این تناقض حکایت از خودبیگانگی سیاهپوست است.
خصلت اسطوره تحکم نیز هست؛ چون اسطوره عقیده ای است تاریخی، در جست و جوی عقیده مندی؛ به سوی من می آید، از من می خواهد که منظور نیرومندش را بپذیرم.
وقتی در اسپانیا ، از کوچه ها می گذرم و به تماشای خانه ها مشغول می شوم، شباهت معماری خانه ها و سبک مشترک آنها ناگزیرم می کند که خانه ها را دستاورد نژادی خاص بیانگارم. پس از آن که اشتراک سبک خانه ها را پذیرفتم، خانه ها رهایم می کنند. این خانه ها پیش از من بوده اند و بعد از من هم خواهند بود؛ اما اگر یکی از همین خانه های بومی را در یکی از کوچه های نوساز پاریس مشاهده کنم، سفال های قرمز، پنجره های چوبی قهوه ای و سایر خصوصیات محلی آن به من می گویند که بومی بودن آن را بپذیرم و نام کشورش را به یاد آورم.
آخرین خصوصیت اسطوره موجه جلوه دادن این مسئله است که نشانه های زبان، قراردادی است، نه منطقی. برای مثال، بین مفهوم دیوار و تلفظ آن ارتباط طبیعی برقرار نیست. پس نشانه ای هم به وجود نمی آید؛ ولی این قرارداد هم محدودیتی دارد. زبان قادر است نشانة تازه ای از روی نشانه های پیشین به وجود آورد. مثلاً از واژة سلام، سلامتی و سالمی به دست می آید؛ ولی هیچ کس نمی تواند خودسرانه به جای سلام بگوید: سلوم، حال آنکه در قلمرو اسطوره، دلالت الزاماً قراردادی نیست؛ یعنی دلالت اسطوره ای همیشه تا اندازه ای توجیه می شود. پس اسطوره به ناچار حاوی تشابهاتی است. امپراطوری فرانسه برای جذب و تسخیر سیاه پوستان ناگزیر است بین سلام سیاه پوست و سلام سرباز فرانسوی یگانگی و قرابتی برقرار سازد. توجیه هم در صورت است و هم در معنا. این توجیه، جبری و تاریخی است، نه طبیعی. از این جهت، شباهت های صوری، مولود نیاز تاریخ است. اسطوره نه دروغ است و نه اعتراف. نقش اسطوره ایجاد اقبال نسبت به مفهومی است که از روی غرض و قصدی خاص به وجود آمده است. هدف اسطوره تبدیل تاریخ است به طبیعت. غرض اسطوره در نظر مخاطب هویداست؛ اما این غرض ادعای طبیعی بودن دارد.
بگذارید با مثال نشان دهیم که چگونه خوانندة اسطوره، مدلول را به واسطة دال عقلانی می سازد و می پذیرد؛ تیر ماه است، با حروف درشت در روزنامه های کثیرالانتشار می خوانیم تنزل قیمت ها، نخستین تأثیر این است که تنزل قیمت در سبزیجات و میوه ها شروع می شود. طرح نشانه شناسی این اسطوره را می ریزیم؛ واژه های دلالتی: نخستین تأثیر، شروع تنزل. نشانه های چاپی: حروف درشت. محل مقاله (جای سرمقاله): همان جایی که معمولاً خواننده اخبار مهم جهان را می خواند. مدلول: دولت، آن طور که روزنامه ها آن ذات را مؤثر جلوه می دهند. دلالت اسطوره: بهای سبزی ها و میوه ها تنزل می یابد؛ چون دولت چنین خواسته است؛ اما دو خط پایین تر، اسطوره بنای با شکوه خود را فرو می ریزد. این دفعه حروف ریز می شوند؛ چیزی که موجب تسهیل تنزل قیمت شده، وفور این محصولات فصلی است. این مثال روشن می کند که قصد عمدة اسطوره، اثرگذاری است. تکذیب بعدی هم مهم نیست. اثر آنی اسطوره چنان است که هیچ توجیه مستدلی در آینده، از ارزش آن نمی کاهد. چه بسا خوانندگانی که به خواندن عناوین جراید اکتفا می کنند. تأثیر اسطوره نه در پوشیده ماندن که در طبیعی شدن آن است.
ویژگی اسطوره در تبدیل معنا است به یک صورت. از این حیث، اسطوره همیشه یک سرقت زبانی است. من سیاهپوست را می دزدم، خانة سفید یا پنجرة قهوه ای آدم بومی را هم می دزدم و همچنین تنزل فصلی قیمت میوه ها را؛ نه برای آنکه از آنها نمادی بسازم ، برای آنکه با این رویکرد ، از خلال آنها توسعه طلبی کشورم، علاقه به مسائل بومی و قدرت دولت را طبیعی جلوه دهم.
اگر معنا فراتر از آن باشد که اسطوره بتواند آن را بدزدد، همة مفهوم را می رباید. دربارة زبان ریاضی وضع چنین است. زبان ریاضی را نمی توان دگرگون کرد؛ چون این زبان، تدابیر لازم را علیه تفسیر اندیشیده و هیچ دلالت خارج از زبانی نمی تواند در آن رخنه کند. به همین جهت، اسطوره، ناگزیر، همة آن را می دزدد. اسطوره، فلان فرمول ریاضی، را گرفته، از این معنای به ظاهر خلل ناپذیر، دالِّ محض ریاضی می سازد. در اینجا، اسطوره، همة مقاومت و همة مفهوم محض را می رباید. اسطوره به همه چیز دست می یابد و تسخیرش می کند از جمله نهضتی که از او تمکین نمی کند، به گونه ای که هر قدر یک زبان ـ شیء در برابر تسخیر بیشتر مقاومت کند، ویرانی نهایی آن بیشتر است. در جهان اسطوره، هر چیزی که به کلی مقاومت کند ، به کلی تسلیم می شود.
زبان دیگری که تا حد امکان در برابر اسطوره ایستادگی می کند، زبان شعر معاصر[نه شعر کهن] است. شعر معاصر یک نظام نشانه ای قهقرایی و آزاد است. در حالی که همة توجه اسطوره معطوف به یک فراـ دلالت و گسترش ساختار اولیة مفهوم است. شعر اما به عکس، در جست و جوی یک فروـ دلالت، یعنی حالت پیش از نشانه ای زبان است. به زبان ساده، هدف شعر امروز برگرداندن نشانه است به همان معنا. غایت شعر معاصر نه رسیدن به کنه واژه ها، که نفوذ در معنای اشیاء است. به همین جهت ، چنین شعری زبان را به آشفتگی می کشاند؛ چون شعر تا آنجا که بتواند، به تجرید مفاهیم و گسست نشانه ها می افزاید و می خواهد رابطة دالّ و مدلول را به مرزهای ممکن برساند.
در
شعر، از شالودۀ به حذف رساندن مفاهیم، بیش از اندازه استفاده می شود. شعر می خواهد به معنای
جوهری اشیا، یعنی خصلت آنها پی برد. جوهرگرایی شاعران ناشی از همین امر است. هر
اندازه شعر برای وصول به خصلت اشیا بیشتر بکوشد، به همان اندازه ضد زبان می شود.
به همین دلیل، در بین همة اهالی زبان، شاعران کمتر از دیگران فرمالیست هستند؛ چون
فقط آنان معتقدند که معنای واژه ها صورتی بیش نیست. این جماعت، مدعی و خواستار
واقعیت هستند و نمی توانند به صرف صورت اکتفا کنند. بی جهت نیست که شعر نو همیشه
قاتل زبان قلمداد شده و مردم آن را معادل فضای سکوت برشمرده اند.
شعر
جایگاهی فراسوی اسطوره برای خود دست و پا می کند؛ ولی در اینجا نیز مقاومت شعر آن
را خوراک دلخواه اسطوره می کند. آشفتگی ظاهری نشانه ها - که چهره ای خاص از یک
نظام بنیادین شاعرانه می سازد - نظامی است اساسی که اسیر اسطوره گردیده و تبدیل به
دالّ بی معنایی می شود که بر شعر دلالت می کند؛ زیرا شعر بی پروا از اسطوره می
گریزد و به ناچار، دست و پا بسته تسلیم آن می گردد؛ در حالی که ادبیات سنتی به
ارادة خود تسلیم اسطوره می شود. در ادبیات سنتی و شعر کهن، معنایی موجود است به
نام معنای گفتار و دالّی به نام گفتار به عنوان سبک یا صورت. همچنین مدلولی به نام
مفهوم ادبیات و دلالتی که همان گفتار ادبی است.
جامعة ما عرصة به هنگام دلالت های اسطوره ای است. نشانه شناسی به ما آموخته است که هدف اسطوره، ارائة غرض تاریخی به جای طبیعت و عرضة زمانه به منزلة ابدیت است. البته همة قصد و غرض بورژوازی همین است. بورژوازی که زمانی جریانی مترقی برای طرد اشرافیت به شمار می آمد، امروز از اسم خود عار دارد و از عرض اندام خودداری می کند و از لحاظ مسلکی، به کلی ناپدید می شود. مثلاً در مجلس، نمایندگان ملی وجود دارند؛ ولی نامی از نمایندگان بورژوازی به میان نمی آید. در حقیقت، این طبقه، چهرة اقتصادی خود را پوشانده و تنها به عنوان یک تفکر موجودیت دارد.
اما همة هنرمندان در جامعة سرمایه داری، از نویسندگان تا شاعران و نقاشان و نمایشنامه نویسان، سفره نشین همین طبقه اند؛ چرا که در جامعة سرمایه داری، رنجبران فاقد فرهنگ و هنرند. حتی یک حزب انقلابی، درون جامعة سرمایه داری، فقط یک ثروت سیاسی محسوب می شود. هر چیزی هم که عیناً بورژوازی نیست، اقتباسی از آن است. مبارزات هنرمندان در جامعة سرمایه داری، در حقیقت ستیز جناح پیشرو با جناح مرتجع است.
جهان برای اسطوره واقعیتی تاریخی فراهم می آورد و اسطوره از آن تصویری طبیعی و قابل درک ارائه می دهد. کارکرد اسطوره این است که واقعیت را از درون بکاود. در جامعة بورژوازی، اسطوره یعنی گفتار تهی شده از محتوای سیاسی. سیاست در اینجا، به معنای عمیق آن، مجموعة روابط انسانی در شالودة واقعی و اجتماعی خود و قدرت سازندگی جهان است. اسطوره، منکر اشیا نیست؛ اما آنها را بی خاصیت می کند. جهان اسطوره ای متناقض نمی شود؛ زیرا فاقد عمق است؛ جهانی است گسترده در سطح و حاوی بداهت. گویی اشیا، خود بر خویش دلالت می کنند؛ ولی آیا اسطوره همیشه گفتاری تهی از محتوای سیاسی است؟
اگر اسطوره، گفتاری است تهی شده از محتوای سیاسی؛ اما لااقل یک گفتار هست که با اسطوره مخالفت می کند؛ گفتاری که سیاسی باقی بماند. برای درک این مفهوم، باید به تفاوت بین فرا زبان و زبان اشیا توجه کرد. وقتی هیزم شکنی از درخت صحبت می کند، جملة او به هر شکلی می تواند باشد؛ اما او به زبان درخت حرف می زند، نه دربارة درخت. پس زبان هیزم شکن زبان تأثیر و عمل است و به موضوع آن عمل وابسته است؛ متعدی است. بین هیزم شکن و درخت جز کار هیزم شکنی، یعنی جز عمل، چیز دیگری وجود ندارد. این زبان همان زبان سیاسی است و به همان اندازه که هیزم شکن وضعیت سابق را دگرگون می کند، طبیعی است. درخت برای هیزم شکن نه یک تصویر، که معنای عمل است؛ ولی کسی که هیزم شکن نیست، تنها می تواند دربارة درخت صحبت کند. زبان چنین آدمی ابزاری برای درخت متأثر از او نیست. واژة درخت وسیلة بیان او است. رابطة وی با درخت لازم است نه متعدی. در اینجا، درخت تصویری است نوآفریده. این زبان دومی در برابر زبان هیزم شکن که زبان نخستین و نظام اولیه است، فرا زبان است. در فرا زبان، آدمی نه بر اشیا، بلکه بر نام آنها اثر می گذارد. به این ترتیب ، زبانی که اسطوره ای نیست، زبان انسانِ تولید کننده است. پس زبان انسان انقلابی نمی تواند اسطوره ای باشد؛ زیرا هدف انقلاب، هویدا ساختن کنش سیاسی موجود در جهان است!
از من می پرسند که آیا احزاب رادیکال هم گرفتار اسطوره اند؟ مطمئناً به همان اندازه ای که عین انقلاب نیستند، درگیر اسطوره اند. وقتی انقلاب در رادیکالیسم خلاصه می شود، جوهر چپ گرایی اسطوره ای بیش نیست؛ چون انقلاب، نقاب رادیکالیسم به صورت می زند، خود فراموش می گردد و اسطورۀ چپ گرایی در مقام انقلاب می نشیند. پس رادیکالیسم خود غایت می گردد و طبیعی جلوه می کند؛ اما دیر یا زود، این انحراف ها شناخته می شوند. چنان که سوسیالیسم، خود به انکار استالینیسم می پرداخت.
اما در نهایت، به لحاظ آماری ، اسطوره متعلق به دست راستی ها است. اسطوره در اینجا، سرزنده و شکوفا و فراگیر است. همه چیز را در اختیار می گیرد؛ عدالت ها، اخلاق ها، زیبا شناسی ها، شگرد های سیاسی، ادبیات و عقاید ادبی، سینما، نمایش، ورزش و تبلیغات را. پس اگر بورژوازی از اسم خود خجالت می کشد، از تفکر خود در نمی گذرد. این طبقه اسمی است توأم با انکار؛ اما در تفکر آشکار. این طبقه برای پرده پوشی معایب خود، به دردهای جزیی بنیاد های طبقاتی معترف است. این اعتراف نوعی مایه کوبی است، در برابر یک بیماری وخیم.
اسطوره
با همة قهقهه گرایی های خود، به نوعی در سازندگی جهان مؤثر است. اسطوره شناسی به این
آگاهی دامن می زند که آدمی در جامعة سرمایه داری، در ماهیتی دروغین غوطه ور است.
از سوی دیگر، از آنجا که اسطوره شناسی بر باور به مسئولیت زبان استوار است، بدیهی
است که روزی در رهایی زبان خواهد کوشید.