در این مقاله تلاش خواهد شد با بررسی مفهوم صهیونیسم، کاربردی دقیق تر از این مفهوم ارائه شود و در پی آن به بررسی نسبتی خواهیم پرداخت که سینماگران مختلف نسبت به آن اتخاذ کرده اند. البته در این بُعد دوم تلاش مان را محدود به سینماگرانی خواهیم کرد که به لحاظ کمیت چندان زیاد نیستند ولی به لحاظ نوع کاری که ارائه کرده اند به واقع شایستۀ تذکر و امعان نظر هستند.}

 برای نمونه می توان بیشتر کارهای اسپیلبرگ را در گفتمان صهیون گرایی مورد تحلیل قرار داد ولی این تلاش باعث اطالۀ مطلب می شود؛ چرا که بسیاری از نقدها دربارۀ این طرز نگاه نگاشته شده است.

صهیونیسم چیست؟

واژۀ صهیون، مشتق از واژه ای به معنای صخره یا کوهی مقدس و یا شاید سرزمینی خشک باشد. اوّلین جایی که این نام به کار رفته دوم ساموئل است. آن جا که داوود شهر یبوسیت اورشلیم را تسخیر کرد. نام قلعۀ صهیون در ظاهر، برای یبوسیت که پس از آن قلعۀ داوود نامیده شد، به کار رفته است. ولی یبوسیت در اصل، نام صهیون ـ به عبری تسی یون ـ بود که در اصطلاحات اسرائیلی جذب شده و تداعی گر سلطنت داوود و مرکز آن اورشلیم شد. در نوشته های انبیاء مانند اشعیاء اول، ارمیا و مزامیر نام صهیون چونان اولین مترادف برای معبد اورشلیم استفاده شده و پس از آن برای پادشاه یهودیه و در نهایت در ادبیات دوران پس از تبعید، برای سرزمین اسرائیل به کار رفته است.

نزد نهرهای بابل آن جا نیز نشستیم و گریه نیز کردیم، چون صهیون را به یاد آوردیم.
(
مزامیر 137:1)

 بنابراین، آن چیزی که در ابتدا اسم مکان مشخص و روشنی بود، در نهایت نمایانندۀ سمبلیک همۀ سرزمین اسرائیل و مردمی که از آن تبعید شده بودند، گردید.

ارتباط های ویژه میان صهیون و سلطنت داوود به این واژه طنینی ویژه در ادبیات مسیحاگرایانۀ ‍‍‍‍دوران تبعید بخشید که نه تنها بیان کنندۀ اشتیاق و آرزو برای بازگشت مردم به سرزمینشان است بلکه دربرگیرندۀ توهم بازپی ریزی سلطنت داوود است. دلواپسی و اضطراب ویژه ای، پیوند میان صهیونیسم و یهودیت را از دوران کتاب مقدس شکل داده است. در یک سو، به سرزمین اسرائیل هم چون سرزمینی مقدس که به اسرائیلی های باستان و فرزندانشان وعده داده شده بود، نگریسته شده است. بر این مبنا، خدای اسرائیل تنها در این منطقه و خاک تطهیر شده و می تواند مورد عبادت و پرستش واقع شود. بنابراین، زمانی که داوود از دست شائول به سرزمین فلسطین گریخت، نوحه کرد که:
[کسانی که] امروز مرا از التصاق به نصیب خداوند می رانند و می گویند برو و خدایان غیر را عبادت کن (اول ساموئل 26:19)
تاآن جا که نویسنده تعجب می کند:
چگونه سرود خداوند، در زمین بیگانه بخوانیم.( در مزمور 137)

در هر دوی کتاب های قانونی مقدس و خاخامی، مقدار زیادی از کشاورزی، مناسک و شعائر و حتی قانون مدنی تنها در سرزمین اسرائیل عملی می شوند.
در سوی دیگر، گرایشِ به شدت معطوف به جهان وطنی از دوران کتاب مقدس تا به حال پیشرفت کرده و به این نکته معتقد بوده که فرمانروایی و حکومت خدا بر همۀ جهان محقق است و می توان در هر جایی او را عبادت کرد. این گرایش ـ به مانند نتیجۀ تبعید بابلی ـ بیان و ابراز آن در آثار نویسنده های دوران تبعید مانند اشعیای دوم برجستگی ویژه ای پیدا کرد. در برخی از این آثار، فقراتی از نقد و تخطئۀ آن هایی وجود دارد که در آرزوی عبادت خدا در محدودۀ صهیون بودند:
خداوند چنین می گوید: آسمان ها کرسی من و زمین پای انداز من است. پس خانه ای که برای من بنا می کنید کجاست و مکان آرام من کجا؟ (اشعیاء 77:7).
در زمان تبعید بابلی، جماعت بزرگی از یهودیان، بیرون از سرزمین اسرائیل رشد یافتند و به طور خاص در دورۀ امپراطوری های روم و یونان، توسعۀ چشم گیری پیدا کردند. پیش از تخریب دوم معبد مقدس در سال 70 میلادی و شورش برکوخبا (135 ـ 132) یهودیان دیاسپورا احتمالاً قسمت اعظم یهودیان را تشکیل می دادند. با این وجود یهودیان ارتباط وثیق خود را با سرزمین اسرائیل و رسوم دینی شان به صورت مستمر حفظ کردند. آن ها سفرهای زیارتی مستمر و قانون مند به جانب معبد مقدس را دایر کرده و پول به جهت قربانی تقدیم آن می کردند. پس از تخریب معبد، تا آخر قرن سوم جماعت فلسطینی عمده ای باقی ماندند که در اواخر این قرن افت و کاهش ایشان شروع شد و پیرو غلبۀ مسلمانان در قرن هفتم، این ایفای نقش جامعۀ یهودیان فلسطینی رو به افول نهاد.

هنوز اهمّیت سرزمین اسرائیل ـ که توسط همۀ جماعت های دیاسپورا1 پذیرفته شده بود ـ بسیار مرهون این واقعیت بود که اولیای امور فلسطینی برای دوره ای طولانی که معبد مقدس منهدم شده بود، دارای اهمیت بودند. خاخام ها مناسک و شعائری را که می توانستند در هر جایی عملی کنند و در عین حال باعث حفظ و صیانت خاطرۀ معبد مقدس شود، بسط می دادند؛ رسومی مانند شکستن ظروف در عروسی و باقی گذاشتن ناحیۀ کوچکی از دیوار خانه به صورتی ناقص و خراب نمونه ای از رسومی بودند که خاخام ها آن را حفظ کردند.

در طول این دوره دعایی به وظایف یومیه افزوده شد:
به صدا درمی آید شوفار بزرگ آزادی ما؛ برافراشته می شود بیرقی برای گردآوردن تبعیدیان ما و جمع می کند ما را از چهار گوشۀ[زمین] ... باز می گردند داوران ما مانند گذشته ... و به شهر تو اورشلیم باز می گردیم [در سایۀ] رحمت ‍]تو] و منزل می کنیم در آن، آن سان که تو گفته ای، دوباره آن را می سازیم [معبد اورشلیم] در روزهای [استقرار] مان چونان بنایی ابدی و به سرعت در آن اورنگ داوود را مستقر می کنیم.
به لحاظ نظری، خاخام ها موقعیت شخنیاه2 را در ساختار اجتماعی ـ دینیِ یهودی گرفتند؛ سیمایی از خدا که در معبد زندگی می کند و با یهودیان به تبعید می رود. بنابراین خودِ خدا در تبعید از سرزمین خود به سرمی برد. در نتیجه نه تنها خدای جهانیان بود، بلکه وجه و سیمای خاص او ـ شخنیاه ـ حفاظت کننده و مراقب یهودیان بود. این وضعیت ـ و رسم اعتقادی ـ کشش و علاقه میان خدای جهانی و امید برای احیای دوبارۀ فرهنگش در معبد مقدس در بین یهودیان را حفظ کرده است.

در قرون میانه، از خلال آثار ادبی، پیوند معنوی با صهیون برقرار و پویا باقی ماند. هر چند در این قرون یهودیانی بودند که به تنهایی و به صورت انفرادی به زیارت می رفتند و مقیم سرزمین اسرائیل می شدند. موضوع صهیون در شعرهای مربوط به نماز در قرون میانه و به ویژه در شعرهای معطوف به مرثیه و سوگواری نقش مهمی ایفا کرد. بهترین نمونه های شعر زمینی ای که به شوق برای صهیون اختصاص یافته است را می توان از خلال دورۀ کلاسیک یهودیان اسپانیا یافت. (سال های 1200 ـ 900) دو مضمون در این اشعار با هم ترکیب می شوند:
توصیف های زیبایی صهیون و سوگواری برای تخریب کردن آن.

برجسته ترین نمایندۀ این مکتبِ شعری یهودا هاـ لوی(1140 ـ 1075) شاعر شی رِی تسی یون ـ نغمه های صهیون ـ بود که منبع الهام های زیادی در قرون وسطی شد. در جایی از اشعارش، آمده است:
قلب من در شرق است و من در کرانۀ غربم
پس چگونه می توانم حس کنم طعم غذایی را که می خورم، چگونه می توانم از آن لذت ببرم؟
چگونه می توانم انجام دهم نذرهایم را و عهدهایم را، موقعی که
صهیون زیر سلطۀ اِدوم است[مقصود در این جا صلیبیان مسیحی است]
و من در بند اعراب [در این جا مسلمانان اسپانیا مطرح هستند]

این برای من آسان می بود که پشت سر بگذارم چیزهای خوب اسپانیا را وقتی که می توانستم گرامی و با شکوه ببینم گرد و غبار معبد ویران شده را.
تعداد زیادی از این سرودها توصیف سفر هاـ لوی به اسرائیل بودند که او در سال 1140 متقبل آن شد. هر چند او موفق به این امر نشد و در سال 1147 درگذشت ولی نمایندۀ قطب مهمّی از اندیشۀ قرون وسطی بود که بر مرکزیت و تقدس سرزمین اسرائیل تأکید داشت.

شماری از نخستین صهیونیست ها، تلاش هایشان معطوف به پی ریزی کشاورزی کلونی های یهودی و تجدید بنای سنهِدرین باستان بود. همۀ متفکران مسیحاگرا در قرون وسطی، بازگشت به صهیون را به مانند وظیفه ای که از وظایف اولیۀ مسیحاست، مورد التفات قرار دادند.

در دیگر سو، گروه دیگری از متفکران قرون میانه، مهاجرت به صهیون را مهّم تلقّی نکردند. برخی مثل حییم کوهن ـ قرن دوازدهم ـ الزام و عهدی برای زندگی در سرزمین اسرائیل ندیدند؛ از آن جهت که فرامین مرتبط به آن سرزمین را تا زمان ظهور مسیحا نمی توان به جا آورد. در قیاس با مِیِربِن باروخ (1293 ـ 1220)، موسی بن میمون(1204 ـ 8/1135) پر آوازه ترین فیلسوف قرون میانۀ یهودی و عالم شرع و قانون، تاکید بیشتر را به مطالعۀ تورات داد و انتظار یا تسریع آمدن مسیحا را کم اهمیت تر شمرد. برای اِبن میمون، اتفاق مرکزی و مهّم در تاریخ یهود در کوه سینا رخ داد و بازگشت به صهیون در دوران مسیحا می تواند به معنای اجرای بدون زحمت و مشقت قانونی باشد که در کوه سینا آشکار شده است. گرچه او صراحتاً اعتقاد به آمدن مسیحا داشت ـ چرا که آن را به مانند امری واقعی و طبیعی و نه صرفاً فرآیند و جریانی مافوق طبیعی می دید ـ ولی او صهیون را تابع سینا قرار داد. این گرایش فکری دارای برجستگی بیشتری در حسیدیسم قرن هیجدهم شد، که برای نمونه گرشوم شولم این بحث را طرح کرد که امیدها و انتظارات آمدن مسیحا در مقایسه با آموزه های عرفانیِ مهم تری که در عرفان یهودی یا حکمت یهودی وجود دارد، اهمّیت چندان ندارند.

در قرن نوزدهم، نیروهای ملّی گرایی مدرن، به وسیلۀ انقلاب فرانسه آزاد شدند و امیدها و خواست های ناسیونالیستی را در میان یهودیان سراسر اروپا بیدار کردند. در نتیجۀ این رهاسازی، اتفاقات ویژه ای در حوزۀ یهودیت رخ می دهد که زمینه را برای ظهور اندیشۀ صهیونیستی آماده می کنند. ادغام یهودیان در جوامع اروپایی و ظهور ادبیات روشنفکرانه 3 به رهبری موسی مندلسون که بارقه های تجدد را وارد فضای یهودیت سنتی کرد و راست دینی و حفظ سنت های یهودی را تخطئه نمود، نمونه هایی از این اتفاقات بودند.

این واکنش های ناشی از روشنگری باعث بیدار شدن حس و حال هجرت به صهیون در بین یهودیان سنتی تر شد. ظهور جنگ دوم جهانی و [توهم] هولوکاست برای یهودیان سنتی حاوی پیام مهمّی بود و آن این که جنایات بر ضد یهودیان نتیجه و حاصل این ادغام و بی تفاوتی نسبت به آرمان های یهودی بوده است. برگزاری کنفرانس بال در سال 1897 برهه و مرحلۀ تازه ای در حوزۀ صهیون گرایی به شمار می رود که در نتیجۀ آن صهیون گرایی از حوزۀ نظر به حوزۀ عمل وارد می شود و باقی ماجرا همان چیزی است که بارها و بارها دیده ایم و خوانده ایم.

هدف از ارائۀ این وجیزۀ مختصر دربارۀ صهیونیسم تنها این بود که نشان دهیم این ایده پیش از آن که ایده ای سیاسی باشد ایده ای دینی است و مراحل تطور خاص خود را دارد. به هر حال در قرن بیستم، مصادرۀ سیاسی ایدۀ صهیونیسم توسط برخی از سکولارهای سیاسی و دین ورزان افراط کار باعث آن شد که صهیونیسم با انقلابی تاریخی بار معنوی خود را از دست داده و به ایده ای سیاسی برای برآوردن مقاصد عده ای تبدیل شود که نه به ایده های والای یهودیتِ راستین التزامی داشتند و نه درد دینی؛ بلکه تنها و تنها در اندیشۀ ایجاد حکومتی برای ارضای نیازهای قدرت طلبانۀ خود بودند.

به هر رو این شمایی بسیار مختصر از اصل تحول و دعوایی بود که تاریخ یهودیت دربارۀ ایدۀ صهیون گرایی از سر گذرانده است. دربارۀ حوزۀ سینما و فیلم های مرتبط با ایدۀ صهیونیسم در ابتدا باید این نکته را متذکر شد که در این سپهر، متاسفانه ایده های افراطی و سیاسی صهیونیستی ماهیت اندیشۀ سینماگران را تعیین کرده و آن ها را به سمت ساختن فیلم هایی با انگیزه های کاملاً سیاسی سوق داده است.4 به گونه ای که بیشتر آثار ساخته شده دربرگیرندۀ ایده های سیاسی ـ صهیونیستی هستند تا مضامین دینی؛ هرچند هستند برخی سینماگران که به روح یهودیتِ معنوی بیشتر از انگیزه های سیاسی ملتزم هستند.

نکتۀ مهّم دیگر این که باید میان سینمایی که ایده های مقدس مآب یهودی را دستمایۀ کار خود قرار داده اند با فیلم هایی که اغراض لابی های متنفذ سیاسی را تحقق بخشیده اند تمایز قایل شد.5 فیلم قرارداد شرافتمندانه ساختۀ اِلیا کازان محصول سال 1947 شاید یکی از پیش روترین فیلم هایی بود که یهودیت را با نگاهی کاملاً سیاسی نگریست و نتیجه گرفت که باید یهودیان در جامعه ای که دارای آزادی و حقوق متساوی با دیگر شهروندان باشند، زندگی کنند. قهرمانی که خود را در نقش یک یهودی جا می زند تا وضعیت تاسف بار آن ها را تجربه کند و از این رهگذر سینماگر این مسئله را توجیه می کند که درون جامعۀ مسیحی و ضدیهودی، یهودیان نمی توانند زندگی آزادانه و همراه با کرامت انسانی داشته باشند و باید که در اتوپیایی با فرهنگ متفاوت بزیند و جایگاه انسانی خود را پیدا کنند. فیلم دقیقاً یک سال پیش از آن که رژیم اشغالگر قدس پا به عرصۀ وجود بگذارد، ساخته شد و با اکران موفقی هم روبه رو بود و در جشنوارۀ اسکار جایزه های خوبی را به خود اختصاص داد.

در سال 1959 فیلم خاطرات آن فرانک ساختۀ جرج استیونسن، هولوکاست را مطمح نظر قرار داد؛ خانواده ای یهودی که خود را مخفی می کنند تا از شر حکومت نازی در امان بمانند ولی درست در اواخر جنگ، موضع شان لو می رود و سرگذشت تاسف باری پیدا می کنند. زندگی در حصار و جدا افتادگی اجباری از جامعۀ انسانی ایده هایی تکراری هستند که در این فیلم نیز به کار گرفته می شوند و در پی تلقین ایدۀ جامعه ای هستند که یهودیان بتوانند آزادانه از حقوق مساوی با شهروندان جامعۀ آزاد غربی برخوردار باشند.

فضایی که این فیلم در آن تولید شده است به لحاظ تاریخی قابل ملاحظه است. در سال 1956 جمال عبدالناصر، کانال سوئز را ملی اعلام می کند که متعاقب آن آمریکا و اسرائیل و برخی متحدان دیگرشان بر ضد مصر وارد عمل شده و سوئز را از دست مصریان خارج می کنند. این اقدامات روحیات ضد یهودی را در جامعۀ اعراب به شدت تغلیظ می کند و اعراب را در جهت اقدامی مشترک بر ضد اسراییل تهییج و تشویق می نماید.

در همین سال ها اکسدوس ساختۀ اتوپره مینجر ساخته شد که شاید صریح ترین فیلم در پرداختن به مقولۀ اعراب و اسرائیل و توجیه کنندۀ تشکیل حکومت اشغالگر قدس بود. در این سال ها تنش اعراب و اسرائیل بالا گرفته بود و در نتیجه لزوم ساختن فیلم هایی برای تقویت ایدۀ صهیونیسم سیاسی احساس می شد. به هر روی نزدیک جنگ های 1967 موسوم به جنگ های شش روزه فیلم های مهمّی ساخته شدند؛ ویولون زن روی بام ساختۀ نورمن جیسون به سال 1971و کاباره ساختۀ باب فاسی به سال 1972 دو فیلم مطرح این دوران فیلم سازی هالیودی هستند. فیلم هایی با ته مایۀ ضدیت با یهودیان و کوچ به سرزمینی که یهودیان بتوانند آزادانه و در کمال آزادی زندگی کنند.

در ویولون زن روی بام، در اوج شادی عروسی و شادکامی، نیروهای تزار سر می رسند و عروسی را به عزا تبدیل می کنند و در مراحلی که فشارها بالا می گیرد، یهودیان چارۀ دیگری جز کوچ به سرزمینی که در آن آزادانه بزیند نداشته و دست به هجرت می زنند. در کاباره هم سکانس های زیادی به نشان دادن برخوردهای خشونت آمیز و اهانت بار با یهودیان اختصاص دارد و این که آن ها حتی حق ازدواج آزادانه و انتخاب شریک زندگی خود را هم ندارند.
در سال 1982 انتخاب سوفی اثر آلن.جی. پاکولا ساخته می شود و بار دیگر هولوکاست مدنظر قرار می گیرد؛ اردوگاه کار اجباری و تلاش برای زنده ماندن و یافتن نقطه ای برای آزاد بودن و با آسودگی زندگی کردن.

در سال 1983زلیگ اثری از وودی آلن تولید می شود؛ فیلمی با بن مایه های یهودی. قهرمان فیلم به جهت این که از سوی دیگر افراد جامعه طرد می شود یا با محدودیت روبه رو می گردد، تلاش می کند با آن ها همدل شود و از این راه امنیت خود را در جامعه تضمین کند. به این طریق او راهی جز این نمی یابد که یا ذات اصیل خود را به فراموشی بسپارد یا وضعیت جدیدی را رقم بزند که در آن وضعیت بتواند خودِ اصیلش را بروز دهد. به این طریق او هم به دنبال یک اتوپیا می گردد تا خود را در آن باز یابد.6

در دهۀ نود استیون اسپیلبرگ فیلم فهرست شنیدلر را تولید می کند و در آن با چیرگی ویژۀ خود و با تلاش تحسین برانگیزی این مسئله را متذکر می شود که یهودیان تنها در پناه یک قدرت اقتصادی و سیاسی خواهند توانست به رهایی و رستگاری دست یابند وگرنه محکوم به فنا و نابودی هستند. به واقع در فیلم اسپیلبرگ شاید برای اولین بار اشارتی هر چند غیرمستقیم به نقش نیروی نظامی و سیاسی آمریکا برای رهایی و استقلال یهودیان داده می شود و این که باید جایی برای خود بیابند تا در آن آزاد زندگی کنند؛ که البته ایده ای مکرر است. بیا و بنگر هم فیلمی، با همین بن مایه هاست.7

به هر حال در سال 1992 روبرتو بنینی فیلم زندگی زیباست را با کمک گرفتن از عناصر فهرست شیندلر می سازد و در آن زندگی خانواده ای یهودی در یک اردوگاه یهودی را ترسیم می کند و حق یهودیان برای زندگی را مورد تاکید دوباره قرار می دهد.

در سالهای بعد از سدۀ بیستم میلادی، رومن پولانسکی پیانیست را ساخت و در آن بار دیگر به ماجرای هولوکاست در بُعدی تازه و متفاوت پرداخت. هم چنین پل ورهوفن، کتاب سیاه را می سازد و بر کشتار یهودیان صحه می گذارد.

اسپیلبرگ نیز اثری به نام مونیخ می سازد که کاری قابل تامل است؛ در این فیلم دیگر بازگشت به سرزمین امن مطرح نیست و تروریسم دولتی اسرائیل ـ هرچند با مسامحه کاری های دروغین و شعاری ـ تصویر می شود. در مونیخ، اسپیلبرگ به این نتیجه می رسد که سرزمین مادری یا اجدادی داشتن هیچ تضمینی برای زندگیِ فارغ از دغدغه و دلشوره نیست و باید به فکر چاره و راه حل دیگری برای زندگی در امنیت بود. از این رو در نهایت، قهرمان فیلم دیگر حاضر به بازگشت به سرزمین مادری اش نیست و در آمریکا رحل اقامت می افکند و سرنوشت خود را از حکومت اشغالگر قدس جدا می کند.

با همۀ این احوال، آیندۀ سینمای صهیونیستی ـ سیاسی گویی روبه افول گذاشته است. دعواهای اسرائیل و اعراب به مسئله ای کهنه تبدیل شده و همه خواهان حل مسالمت آمیز مسئله بین آن ها هستند. از این پس شاید کمتر شاهد فیلم های پر شور و حماسی ای باشیم که توجیه کنندۀ خشونت های اسرائیل بر ضد فلسطینی ها باشند و فیلم ها و سینماگران تلاش خواهند کرد آثاری تولید کنند که به نوعی این مهم را مطالبه کنند که اعراب و یهودیان باید مسائل میان خود را از راه گفت وگو و راه حل های مسالمت آمیز بر طرف کنند و به صلحی پایدار با یکدیگر دست یابند.

به هر روی گفتمان صهیونیستی در سینما پس از گذراندن دوران پر شور خود امروزه به صورت قوی و جانداری در عرصۀ سینما حضور ندارد و شور و شوق آن فروکش کرده است. اگر این گفتمان سینمایی با فهرست شنیدلر به اوج خود رسید با مونیخ بارقه های تردید و انتقاد از آن زده شد و از این جا می توان امیدوار بود که گفتمانی متفاوت جایگزین گفتمان فیلم سازی ای شود که بی محابا فلسطینی ها را تخطئه و یهودیان را قدیسان مدافع از حقوق انسانی خود ترسیم می کرد.

با این همه تا بدین جا به خوبی مشهود است که سینماگرانِ مورد اشاره که مهم ترین فیلم ها را در زمینۀ مسائل یهودیت و صهیونیسم ارائه کرده اند به حیث دینی ماجرا بسیار کم پرداخته و یا حتی می توان گفت که نپرداخته اند و بیشتر با نوعی توجه و التفات سکولاریستی تلاش کرده اند مسئله را سیاسی جلوه دهند و از برانگیزاندن احساسات انسانی کمک بگیرند ولی این امید هست که در آینده شاهد گرایشی عقلانی تر به ماجرای یهود و عرب یا یهودیان و مسلمانان باشیم.

1. دیاسپورا، جماعت های متشکل یهودی ای بودند که در نقاط مختلف جهان پراکنده شدند. اصولاً پس از تبعید بابلی، یهودیان دیاسپورانشین بوده اندر.ک فرهنگ ادیان جهان؛
2. 
شخنیاه تجلی مادی موجودی معنوی بر روی زمین است که در پرتو حضورش دردها و آلام یهودیان تسکین می یابد و این شخصیت در همۀ مراحل رنج و مشقت همراه یهودیان است و در کل، موجودیتی مانند انسان کامل در حوزۀ فرهنگ اسلامی دارد. برای اطلاعات مختصر دربارۀ این مفهوم ر.ک: فرهنگ ادیان جهان. جان هینلز. ویراستۀ ع. پاشایی. موسسۀ مطالعات ادیان.
3. 
پیرو ظهور روشنگری در غرب، یهودیان روشنفکر به جنب وجوش افتادند. چراکه در پرتو آن، اندیشه های مبتنی بر بازگشت به سنت و ملی گرایی یهودی شدیداً سست شدند و به همین دلیل اندیشمندان سنتی یهودی بیمناک شدند و بر ضد آن ها مواضع سخت گرفتند. حتی برخی، جریان هولوکاست در طی جنگ دوم جهانی را نتیجۀ تفکراتی می دانستند که پیرو ظهور جنبش ها سکالایی، در بین یهودیان شیوع پیدا کرد.
4. 
به جهت این که در پرداختن مذهبی به ماجرا، زمینه های خشونت و افراط کاری بر ضد فلسطینیان شدیداً نقد و تخطئه می شوند. برای نمونه مارتین بوبر یکی از صهیونیست های دینی، علاوه بر این که همیشه با حکومت اسرائیل در اعمال خشونت ها مخالفت نشان می داد به طور پیگیر و جدی در پی آن بود تا ایدۀ حکومتی کنفدراسیونی با حضور برابر یهودیان، مسیحیان و مسلمانان را نهادینه کند.
5. 
برای نمونه سامسون و دلیله و ده فرمان از ساخته های سیسیل ب.دومیل هر چند تاریخ یهود را در بستری مرتبط با موضوع های معاصر پیگیری می کردند ولی مسلم و صریح این مساله را طرح نمی کردند که یهودیان باید برای برخورداری از حقوق انسانی و آزادی متناسب با شأن انسان، به فلسطین یا اتوپیا کوچ کنند.
6. 
البته فیلمی دیگر در سینمای شوروی سابق با همین نام ساخته شد که به موضوع هولوکاست پرداخت و بر فیلم های بعد از خود موثر واقع شد.
7. 
این که این فیلم ها متناسب با وضعیت سیاسی روز جهان بوده اند خود موضوع مقالۀ متفاوتی است.