سخن از ارتباط پدیدۀ ایرانی شدۀ رمان غربی و سابقۀ رمان و داستان در گذشتۀ ایران و حکایت های ادبیات داستانی تاریخ ایران از یک سو، با قصه های قرآن از سوی دیگر است. آیا قصه های قرآن، داستان کوتاه است؟ داستان بلند یا رمان است؟ حکایت یا خاطره است؟ یا هیچ گونه ارتباطی با این انواع ادبی ندارد؟

کلمۀ قصه و ریشۀ ق ص ص بارها در قرآن به کار رفته است:

نحن نقصّ علیک احسن القصص.

این کلمه به معنای پی گرفتن و به راه افتادن دنبال چیزی است. در رمان و داستان نیز اصل کشش و جاذبه است که از مهم ترین معیارهای ادبیات داستانی است. به اعتقاد من، رمان با کشش مساوی است. هر چیز دیگر اگر در خدمت این عنصر باشد و به آن کمک کند، می تواند در تعریف رمان بگنجد؛ اگر نه با رمان بیگانه است و مخل به تعریف آن است.

امروزه خلق آثار ادبی و هنری می تواند در جاودانه ماندن و انتقال اندیشه از نسلی به نسلی و تداوم اندیشه، موثر باشد. به اعتقاد من، رمان از دیگر هنرها و گونه های ادبی، مانند سینما، شعر، فیلم نامه و خاطره تأثیر بیشتری دارد. رمان، قابل ترجمه است. اما شعر چنین نیست؛ زیرا مأموریت آن چیز دیگری است. ممکن است نقش آن برانگیختن احساس باشد. به نظر می رسد انتقال اندیشه از کشوری به کشور دیگر، از مأموریت های شعر به شمار نیاید؛ زیرا شعر به محض ترجمه شدن، فرو می ریزد. در ترجمۀ شعر، حس و حال زبان اصلی از بین می رود.

دلیل تأکید بنده بر رمان، نقش اصلی آن در انتقال اندیشه، از نسلی و کشوری به نسل و کشوری دیگر و تداوم اندیشه در آن است. دلیل دیگر، حوادث و فراز و فرودهای تاریخ ایرانی و اسلامی ماست که می تواند دستمایۀ رمان حادثه ای باشد و نیز اندیشه هایی که می تواند منبع خلق رمان اندیشه باشد. روابط علی و معلولی میان اندیشمندان و مردم عادی، در گفت وگوهای متفاوتشان است که می تواند بسترساز رمان انتقال اندیشه باشد. این مواد در تاریخ و فرهنگ ما به قدری زیاد است که می توان گفت ما سرمایۀ رمان کم نداریم. مشکل این است که افراد به سراغ آموزش و فراگیری شیوه های خلق رمان نرفته اند. ما حادثۀ جنگ هشت ساله با عراق و انقلاب اسلامی را از سر گذرانده ایم. کدام رمان در این دو موضوع نوشته شده که تصویر کنندۀ واقعیت های انقلاب یا دفاع مقدس باشد و توانسته باشد حق مطلب را ادا کند؟ با این دو حادثه که قابل درس دادن به تمام دنیاست و با وجود قالبی به نام رمان که بزرگ ترین عامل انتقال اندیشه و هنری کردن اندیشه است، چه کرده ایم؟

رمان رگه های هنری را در اندیشه می دواند و آن را پدیده ای هنری و قابل عرضه می گرداند. اندیشه تا با این تار و پود آمیخته نشود و تنها به صورت مقاله و سخنرانی باشد، ماندگار و فراگیر نمی گردد. اندیشه، حادثه و تحول اجتماعی زمانی فراگیر و مردمی می شود که در قالبی عامه پسند به نام رمان ارائه شود.

اگر بتوانیم تعریف و ارتباطی میان قصه های قرآن و قصه و رمان به معنای امروزین آن ترسیم کنیم، آیا می توانیم تعابیر دیگری به جای رمان به کار ببریم تا از جنس آن چیزی باشد که قرآن به آن قصه می گوید؟ آیا می توان چنین چیزی گفت؟ بنده پاسخی نمی دهم.

در سال های 1968 تا1970از میان صد رمان برتر دنیا، ده رمان برتر انتخاب شد و چند تن از کارشناسان ادبیات داستانی آنها را از حیث رعایت نظریات ادبیات داستانی غرب، بررسی کردند. تمامی رمان های برگزیده از بهترین و مشهورترین رمان ها هستند و به بیشتر زبان ها ترجمه شده اند؛ اما پر از اشتباهات بزرگ در شخصیت پردازی، توصیف صحنه و...هستند. این رمان ها با وجود این اشتباهات بزرگ، جاذبه و کشش خود را حفظ کرده اند.

ما از نظر فرم موفق نیستیم؛ لیکن این امکان وجود دارد که با رمان، مفاهیم خودمان را عرضه کنیم. ما هزار سال پیش، در شاهنامه، بهترین رمان را به شعر داشته ایم که از نثر، بسیار دشوارتر است؛ اما افسوس که اکنون یک رمان جهانی که به زبان های مختلف ترجمه شده باشد و بدرخشد، نداریم. این مربوط به تنبلی ماست. ما به اندازۀ کافی، از اندیشه، درون مایه، موضوع و محتوا برخورداریم که اگر بخواهیم، می توانیم رمان های جهانی خلق کنیم؛ اما واقعیت چیز دیگری است.

اگر قرار بود سینما و تلویزیون جای رمان را بگیرند، باید تیراژ کتاب ها در جهان پایین می آمد؛ اما هنوز هم کتاب جایگاه خود را دارد و مردم بیشتر از رمان ایده می گیرند. هنوز در کشور ما، تصویر سینمایی پدیده ای رایج نیست و در حد صفحۀ مانیتور یا تلویزیون رواج دارد. اگر رمانی خوب نوشته شود و خواننده با شخصیت های آن ارتباط روحی برقرار کند و حس همذات پنداری با قهرمان و برخی شخصیت های فرعی پیدا کند، گمان می کند خودش داستان را پیش می برد و با داستان زندگی می کند. این ارتباط فزایندۀ خواننده با رمان، تأثیر ماندگارتری نسبت به فیلم بر جای می نهد. گاهی از فیلم ها تأثیراتی آنی می بینیم که اصطلاحاتی را میان مردم رواج داده اند؛ اما کمی بعد، چیزی از آنها باقی نمی ماند. از سریال سال های دور از خانه (اوشین) که خیلی هم فراگیر بود، چه باقی مانده است؟ اما آنکه رمان می خواند، با آن زندگی می کند.

قرآن مدعی تدریس نظریۀ ادبیات داستانی نیست. قرآن برای هدایت آمده است و در این راه، از انواع روش ها استفاده می کند؛ روش های مستقیم، مانند نصیحت و روش های غیرمستقیم، مانند قصه و حکایت. داستان هم از روش های هدایت گری قرآن است. تاکنون هم روش داستان نویسی جداگانه ای به نام روش داستان گویی قرآنی معرفی نشده است؛ اما روش داستان نویسی ایرانی تدوین شده است و در آن آمده است که بر خلاف عنصر جاذبه که در رمان های غربی، بیشتر به معنای جاذبۀ جنسی است، در داستان ها و حکایات قدیم ایرانی، مانند شاهنامه، از این جاذبه استفاده نمی شود. می توان گفت که مسلمانان چنین داستان گفته اند یا نوشته اند؛ اما نمی توان گفت این روش داستان نویسی اسلامی است.

از نظر بنده، داستان ها و حکایات قرآنی در تعریف امروزین، داستان و رمان هستند؛ در تحقیقی، موارد اشتراک قصه های قرآن و ادبیات داستانی امروزین، جمع آوری شده است که ثابت می کند در قصه های قرآن، قواعد ادبیات داستانی رعایت شده است. چون شخصیت اصلی و فرعی دارند و در آنها، شخصیت پردازی دیده می شود. در داستان حضرت یوسف، شخصیت اصلی یوسف است و یعقوب، برادران یوسف و به ویژه برادر کوچکترش که نقشی خاص دارد، عزیز مصر و همسرش، زنان مصری، زندانیان هم بند یوسف و دیگران، شخصیت های فرعی هستند. همچنین در داستان حضرت موسی (ع) که تقریباً قرآن را پر کرده است، شخصیت های فرعی بسیاری داریم. از جمله مادر و خواهر موسی، فرعون و همسرش، هارون، سامری، شعیب و دخترانش و ... که همۀ اینها از عناصر داستان مدرن است.

عنصر دیگر شخصیت پردازی در نظریات ادبیات داستانی امروز، سفید و سیاه نبودن شخصیت هاست. شخصیت نباید مطلق باشد. شخصیت یوسف در قرآن، نورانی محض نیست. آنجا که یوسف خواب هم بندهایش را تفسیر می کند، از یکی از آنها می خواهد که نزد پادشاه او را یادآوری کند. این بخش خاکستری شخصیت یوسف است. یا در مورد یعقوب، آمده که صبر ایوب ندارد و از حزن، چشمش کور می شود یا میان برادران یوسف، عده ای سیاه و یکی خاکستری است که جلوی کشتن یوسف را می گیرد و پیشنهاد می دهد که او را در چاه بیندازند. در مورد موسی هم آمده که سه بار عهدش را با عبد صالح خدا می شکند، طاقت نمی آورد، اعتراض می کند و در آخر هم از سوی او رانده می شود. یا وقتی عصا را می اندازد و عصا اژدها می شود، می ترسد. ابراهیم نیز از خدا می خواهد که چیزی به او نشان دهد که قلبش اطمینان پیدا کند. دربارۀ مریم هم آمده که در راه خدا صبر ندارد و آرزوی مرگ می کند. البته اینها جدا از بحث عصمت انبیاست و نباید آن را در تکنیک های داستان نویسی دخالت داد.

از دیگر تکنیک های داستان نویسی، بیان غیرمستقیم و نشان دادن به جای گفتن است. مثلاً دربارۀ یوسف آمده که وقتی از مجلس زنان عبور کرد، آنان دستشان را بریدند. این بهترین شیوه برای بیان زیبایی یک مرد است. یا ترتیبی که یوسف در تعبیر خواب هم بندهایش رعایت می کند، سنجیده حرف زدن او را می فهماند. همچنین برای بیان قوی بودن موسی، بیان می شود که مشتی به آن مرد زد و او مُرد. کسی که می خواهد علم یعقوب به تعبیر خواب را بگوید، تعبیر را از زبان او بیان می کند یا از زبان یعقوب دل نگرانی اش را تنها به یوسف می گوید که او را بیش از دیگران دوست دارد.

در پایان، به عنصر تعلیق اشاره می کنیم. آن که برای نخستین بار، داستان یوسف را می خواند، در پی آن است که دریابد، آیا برادران یوسف می توانند او را همراه خودشان ببرند؟ آیا او را می کشند؟ آیا از چاه نجات می یابد؟ آیا تسلیم دسیسۀ همسر عزیز مصر می شود؟ آیا از زندان بیرون می آید؟ آیا یعقوب، یوسف را خواهد دید؟ آیا یوسف می تواند کشور را اداره کند؟ همۀ اینها از موارد تعلیق است.

نظر دیگری می گوید که قصه های قرآن، داستان یا رمان با تعریف امروزین آن نیست. از موارد افتراق رمان و داستان امروزین با قصه های قرآن، عنصر خیال است که ستون فقرات رمان و داستان است؛ اما در قصه های قرآن دیده نمی شود.

من به یگانگی فرم و محتوا در قصه های قرآن معتقد نیستم و می گویم که می توان از قصه های قرآن، در سطح بالاتری داستان تولید کرد و آن را در قالب فراتری بیان کرد؛ زیرا چنان که گذشت، قرآن ادعای داستان گویی ندارد و این کسر شأن قرآن نیست. ادبیات داستانی می تواند از قرآن نکات خوبی برداشت کند.

اینکه ما یک رمان جهانی نداریم، دلیل نمی شود بگوییم که ساختار رمان غربی توانایی انتقال ذهنیت ما را ندارد و با فضای ما هم خوانی ندارد؛ زیرا ما حتی درون کشور خودمان هم داستان خوبی در زمینۀ انقلاب و جنگ نداریم و چیزی برای کشورهای شرقی و اسلامی که به فرهنگ ما نزدیک هستند، عرضه نکرده ایم. بهتر است به جای اقتباس مستقیم از قصه های بارها گفته و شنیده شدۀ قرآن، به صورت داستان، رمان، فیلم و تئاتر، از آنها در آثار هنری الهام بگیریم.

آیا قصه های قرآن، داستان کوتاه است؟ داستان بلند یا رمان است؟ حکایت یا خاطره است؟ یا هیچ گونه ارتباطی با این انواع ادبی ندارد؟

امروزه خلق آثار ادبی و هنری می تواند در جاودانه ماندن و انتقال اندیشه از نسلی به نسلی و تداوم اندیشه، موثر باشد. به اعتقاد من، رمان از دیگر هنرها و گونه های ادبی، مانند سینما، شعر، فیلم نامه و خاطره تأثیر بیشتری دارد. رمان، قابل ترجمه است. اما شعر چنین نیست؛ زیرا شعر به محض ترجمه شدن، فرو می ریزد.

قرآن مدعی تدریس نظریۀ ادبیات داستانی نیست. داستان هم از روش های هدایت گری قرآن است. تاکنون هم روش داستان نویسی جداگانه ای به نام روش داستان گویی قرآنی معرفی نشده است؛ اما روش داستان نویسی ایرانی تدوین شده است می توان گفت که مسلمانان چنین داستان گفته اند یا نوشته اند؛ اما نمی توان گفت این روش داستان نویسی اسلامی است.

من به یگانگی فرم و محتوا در قصه های قرآن معتقد نیستم و می گویم که می توان از قصه های قرآن، در سطح بالاتری داستان تولید کرد و آن را در قالب فراتری بیان کرد؛ زیرا چنان که گذشت، قرآن ادعای داستان گویی ندارد و این کسر شأن قرآن نیست. ادبیات داستانی می تواند از قرآن نکات خوبی برداشت کند.