سایت مشاور فیلم:  در آن روزها که سینماها را آتش میزدند خودتان به شخصه چند سینما دیدید که سوخته باشد؟

آقای علیخانی: خیلی سینما دیدم که سوخته بودند. خیلی بودند. سینما قدس که در اجاره ی ما بود، در آن بسوز بسوزی هایی که بود بنّا آوردیم و نگذاشتیم. در واقع دو مسأله سینمای قدس را از آتش سوزی نجات داد. آن زمان در اجاره ی ما بود. ما شبانه بنّا آوردیم و جلوی سینما را تیغه کشیدیم. مسأله ی دوم نزدیکی سفارت عراق به سینما بود که نجاتش داد. مدیری به نام علیزاده داشتیم. انسان خوبی بود. با نیروهای گارد امنیت سفارت صحبت کرده تا کمی جلوتر پست بدهند، تا سینما در امان بماند. آنها هم مرکز کارشان را در میدان ولیعصر می گذاشتند. شنیده بودیم که می ریزند و سینماها را آتش می زنند. یکبار کنار سینما پولیدور سابق و قدس فعلی ایستاده بودم که دیدم، سی چهل نفر آمدند و با پاره آجر به در و دیوار سینما می زدند. من در بین آنها دورادور یکی را شناختم. شخصی بود به نام ناصر ریش، در کار فیلم هم بود. چند بازی هم دارد. کارگر فنی بود. او را شناختم.

سایت مشاور فیلم:  انگیزه اش چه بود؟ گرایش سیاسی یا مذهبی داشت؟

آقای علیخانی: نه به آن صورت. اما بعدها شنیدم که وارد کمیته و سپاه شد. چند نفری در سینما بودند که بعد از انقلاب گرایش به کمیته و سپاه یافتند. مثلا فردی بودی که حسن باخدا می گفتیم. که بعدا به سپاه رفت.

سایت مشاور فیلم:  چند سینمای سوخته دیدید؟

آقای علیخانی: سینمای رادیو سیتی، پاراموند و کریستال را دیدم. روز سیزده آبان خیلی از مراکز عمومی مثل بانک و سینما به آتش کشیده شد. من خودم که هنگام آتش سوزی که حاضر و ناظر نبودم اما سینماهای بسیاری آتش گرفت. اما پس از اینکه امام گفت که ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشا مخالفیم، از آن زمان به بعد، دیگر خبری از آتش سوزی سینما نبود. حال چه طیفی بود که اقدام به آتش سوزی سینما می کرد، نمی دانم. آقای نادری، صاحب سینمای رکس آبادان بود که آتش گرفت، اکران سینما را به شخصی به نام گنجی زاده اجاره داده بود. گنجی زاده همه جای ایران سینما اجاره داشت. شرکت پاناراما برای آقای گنجی زاده بود. فیلمسازی هم داشت. قبل از این که این شرکت را باز کند، شریک فردی به نام حسامیان بود که از قدیمی های این کار بود. هم فیلم خارجی وارد می کرد هم می ساخت. در تیتر فیلم چرخ و فلک می زند حسامیان و شریک، منظور از شریک همین گنجی زاده است. سال 47 یا 48 جدا شد و رفت شرکتی به نام پاناراما را دایر کرد. کنار دفتر فردین در خیابان هما بود. این سینما در اجاره گنجی زاده بود. یعنی شبی که سینما را آتش زدند، آقای نادری در قطار بود و داشت به سمت تهران می رفت و اصلا در اکران سینما دخالتی نداشت. مثل سینمای قدس که در اجاره ی ما بود، و امین نصیری در اکران آن نقشی نداشت. به مدت دو سال سینما را به اجاره ی صاحب کار من درآورده بود و هیچ دخالتی در زمان و نحوه ی اکران فیلم ها نداشت. آقای نادری هم به همین حال، که بعدا او را اعدام کردند. در حالیکه هیچگونه نقشی در سینما نداشت... چیزی که توی ذهنمه از اون حادثه ها، در آن زمان سه طیف را متهم به آتش سوزی می کردند. یک می گفتند خود ساواک است که این کار را می کند. دو می گفتند چپی ها هستند که می خواهند انقلابی که راه افتاده از خروش و جوشش نایستد. سه می گفتند یک مشت بچه مذهبی تندرو این کار را می کنند. وگرنه هیچ یک از ما که از نزدیک سوختن سینما را شاهد نبودیم. چرا من و ایرج صادقپور بودیم که دیدیم سینما در حال سوختن است. اما کسی نبود که شناسایی شود.

سایت مشاور فیلم:  وقت اکران فیلم، سینما را آتش می زدند یا شب ها؟

آقای علیخانی: اغلب شب ها آتش می زدند. چند سینما زمانی به آتش کشیده شد که تعطیل بودند. ما وقتی دیدیم که اوضاع به این شکل است ابتدا جلوی سینما را تیغه کشیدیم. آقایی بود به نام بیژنشیشه گران که قهرمان بوکس بود.  کارش جوشکاری بود. دو تا فیلم من هم بازی کرده بود مثل فراشباشی، آمد و میله های فلزی کلفت سرتاسر سینما را ضدنفوذ کردیم. که بعدها الگوی سایر سینماها شد. سینمای کریستال و ونوس در لاله زار و سینمای آسمان آبی نیز به تبعیت از ما این کار را کردند. درهای قوی باب شد که آقای انوار به زور توانست این درها را بردارد. با تهدید این که اگر این درها را برندارید، درجه ی کیفی سینمای تان را کم می کنیم. این نکته را بگویم که سینما را وقتی آتش می زدند که کسی در آن نبود. من یادم هست که وقتی جلوی سینما تاج شلوغ شده بود و می خواستند حمله کنند و خرابکاری کنند، همین مهندسی که گفتم داد می زد که اینجا به خدا مسجد خواهد شد. اینجا را نزنید.

سایت مشاور فیلم:  آیا آتش سوزی سینما یک پروژه ی مستقل بود یا حاشیه ای بر یک اعتراض جمعی و سیاسی یا تظاهرات بود؟ آیا مثلا علیه توده ای ها شعار می دادند و اشانتیونش هم سینمایی را به آتش می کشیدند؟

آقای علیخانی: نه. آن زمان اینگونه نبود. در تظاهرات کلی که من در همگی بودم، حتی در جزیی ترین شان بودم، چون دوست داشتم بدانم چه اتفاقی دارد می افتد. کاری هم که نداشتیم. تعطیل بودیم. صبح از شاه عبدالعظیم با ماشین می آمدیم و در ارباب جمشید پارک می کردیم. صبحانه را می خوردیم و راه می افتادیم در خیابان ها. اینجا هم که خب، مرکز اتفاقات بود. در هیچ یک از تظاهرات بزرگ کسی به سینماها کاری نداشت. هیچوقت هیچ کس در تظاهرات اصلی کسی به سینماها کاری نداشت. نزدیک شصت هفتاد نفر برق آسا می آمدند. آنقدر سازماندهی شده و برق آسا بود که نمی شد اطلاعات دقیقی از آن داشت. تجربه ی خود من، در عرض دو دقیقه رخ داد که فقط توانستم پشت ستونی پناه بگیرم و از پاره آجرهای این آدم ها در امان بمانم. کسی هم نمی توانست کاری صورت دهد. به سرعت می آمدند و خراب می کردند و می رفتند. آمدند و پاره آجر پرت کردند و شیشه ها شکست و ما هم نتوانستیم کاری کنیم. کسی هم دنبال این آدم ها نرفت که بفهمد که بودند و چه بودند. این فردی هم که من از بین آنها شناختم. چون این آدم ریش داشت. من خودم هم تا بعد انقلاب ریش داشتم. من تا به حال تیغ به صورتم ننداخته ام. ماشین برقی دارم. ما در فیلم فراشباشی که کار می کردیم، ایرج صادقپور همواره ته ریشی داشت. ما هم دیدیم به صورتمان می آید و گذاشتیم. یک اورکت هزار تومانی هم داشتم. این ناصر اصلا ملقب به ناصر ریش بود. در چند صحنه ی فیلم هم کوتاه و گذرا بازی کرده. می توانم تصویر او را برایتان بیاورم. این آدم را من در آن شلوغی دیدم. از آن تاریخ تا به حالا که سی و شش سال است که می گذرد، دیگر این آدم را ندیدم. همه بچه های سینما را بعدا دیدم اما این فرد را دیگر ندیدم. به هر حال بچه های قدیمی به دفتر من می آیند و می بینمشان. چون اخلاقی داشتم که به قول قدیمی ها شیرخشتی، با همه جور آدمی رفاقت داشتم با عرق خور رفاقت داشتم با مذهبی رفاقت می کردم هر کسی جای خودش. این آدم را دیگر ندیدم. مثلا حسن باخدا داشتیم. همین حسین گیل که چند سالی هست که ندیده امش. شماره ای هم از او ندارم. می گفتند، دوست ندارد کسی را ببیند. یک آقایی به نام جواد نجفی بود که او هم به سپاه رفت. می دیدمش.

سایت مشاور فیلم:  ظاهرا بین بانک ها بانک صادرات را آتش می زدند.

آقای علیخانی: بله. یکی از صادراتی که صاحب کارم حساب داشت. یک روز رفتیم و اتفاقا یکی از آن بانک هایی که آتش زدند، بچه مذهبی هم بود که در بانک کار می کرد. روز جمعه ای آتش زدند. شنبه که من رفتم که به بانک مراجعه کنم، کارمندش مرا می شناخت، گفت دیدی دوستان ساواکیت دیروز آمدند و بانک را خرد کردند! من می دانستم این آدم مذهبی است که در بانک صادرات کار می کرد. گفتم من از کجا می دانستم مرد حسابی! من همین الان اومدم دیدم که اینجا را آتش زدند. زمانی بود که من و ایرج صادقپور با هم بودیم، ما سر پیچ، جایی که سازمان برنامه و بودجه بود، روبرویش بانک اعتبارات بود بالاتر اعتبارات تعاون و توزیع بود ایستاده بودیم که دیدیم، شصت هفتاد تا آدم آمدند و به بانک که رسیدند، زدند و شیشه ها را شکستند. حتی میز و ماشین ها را وسط خیابان فردوسی گذاشتند و آتش زدند. ما هم ایستاده بودیم وکسی به ما کاری نداشت. آتش که گرفت یک ماشین از این نیروهای ارتش از چهار راه استامبول با ده پانزده سرباز آمدند. آن عده رفتند. افسر پایین آمد و داخل بانک را برانداز کرد. سربازها همانجا داخل ماشین بودند. افسر روبه ما کرد و عین دیالوگ، که یادم نمی رود؛ "این یعنی اسلام؟ که یک بانک را بیاریم وسط و آتش بزنیم؟" ما هم پوزخندی زدیم. چه می دانیم. سوار ماشین شد و رفتند. در تظاهرات بزرگ اصلا از این چیزها نبود در تظاهرات بزرگ چیزی که ما می دیدیم هر کسی به نفر دیگر کمک می کرد. یک درگیری را فقط از بالای پل دروازه دولت شاهد بودم که تا آن روز من گروه مجاهدین یا منافقین را نمی شناختم و پرچم شان را ندیده بودم بین آنها و بچه مذهبی ها درگیری بر سر نصب پرچم بود که می خواستند با پررویی پرچم خود را نصب کنند.

سایت مشاور فیلم:  پس شما در تظاهرات شرکت می کردید.

آقای علیخانی: تعارف نداریم. کار دیگری نداشتیم. بیکار بودیم و می خواستیم بدانیم چه اتفاقی می افتد. تظاهرات از میدان قیام شروع می شد. که نامش میدان شاه سابق بود. شروع از آنجا بود. تظاهرات خیلی دیدم. برای مثال تظاهرات خانمها در سال 56 که از خیابان شریعتی دویست سیصد خانم چادر مشکی تظاهرات کردند. ما فیلمی هم در سینمای ایران گذاشته بودیم. چند ماشین ریو شهربانی در جلوی این خانم ها و چند تا هم پشت سرشان می آمد. حتی 17 شهریور هم من در دفتر بودم. برادری دارم که افسر نیروی هوایی است. خانه اش نزدیک سی متری کوکاکولا بود. می خواستم پیش برادرم بروم که تلفنی به من گفت اینجا بکش بکش است. فروشگاه کوروش را آتش زده اند و تیراندازی است. که دیگر نرفتم.

سایت مشاور فیلم:  آرام آرام مشخص شد که برخی فیلم نمی سازند و برخی خواننده ها نمی خوانند و از این قبیل حرف ها، از این دوره بگویید.

آقای علیخانی: بعد انقلاب که 22 بهمن گذشت و سینما دست ما بود. کمی اوضاع سروسامان گرفت. یادم است که عید نوروز ما فیلم گذاشتیم. در سینما قدس، کوهستان وحشی را گذاشتیم.

سایت مشاور فیلم:  کسی نبود که شما از آن مرکز اجازه بگیرید؟

آقای علیخانی: چرا. یک گروهی درست شد که چهار پنج نفر بودند که یکی از اعضاء آن آقای مزیّن فر بود که صاحب سینما صحرا بود. این افراد فیلم ها را می دیدند و اجازه می دادند. سینماها باز شد که به تبع آن، فیلمِ حکومت نظامی آمد و فیلمِ زِد آمد و فیلم دادگاه ویژه را که فرمان آرا آورد. که بعدها امتیاز آن را من خریداری کردم.

سایت مشاور فیلم:  آن شورا را آقای مسعودشاهی تشکیل داد.

آقای علیخانی: نه. اصلا قبل از آمدن این افراد بود. آقای نجفی بود. که گویا پدرش در اصفهان معمم است. آقای نجفی با امام از فرانسه آمد. آن موقع می گفتند عکاس همراه امام بود.

سایت مشاور فیلم:  برگردیم به سال 57، از کی متوجه شدید که با این سیستم به مشکل برخواهید خورد؟

آقای علیخانی: من تا اردیبهشت سال 58 نزد آقای صادقپور فعالیت داشتم. پارسا فیلم بعد از انقلاب هم دایر بود و فعالیت می کرد. که فیلم خارجی پخش می کرد. من و آقای دولت که در همین سینما با ما همکاری می کند، از سال 47 پیش صادقپور بودیم. وقتی اینجا را افتتاح کردم، اینجا نزد من آمد. بازنشست هم شده، اما پهلوی من کار می کند. برادر کوچکتری هم دارد به نام محمد که در تلویزیون لندن کار می کرد. اگر یادتان باشد، دولت موقت آن زمان، بابت سفر خارجی پنج هزار دلار وام می داد. ما هم تصمیم گرفتیم، پس از بیکاری ها و خستگی های ناشی از انقلاب یک سفر برویم. روزی که بلیت می گرفتم از اخبار خبر ترور سپهبد قرنی پخش می شد. من و ایرج صادقپور و دولت رفتیم انگلیس. تا به حال هم سفر خارجه نرفته بودیم. سه ماه سفرمان تولید کشید. به ایتالیا نیز رفتیم و بازار فیلم را دیدیم و سرآخر به ایران برگشتیم. دیدیم کار نداریم. آقای نصیری صاحب سینمای قدس، پسرعمه ای به نام عادل روحی دارد. حدود ده فیلمی هم پیش از انقلاب بازی کرده بود. پیشنهاد کرد که دفتری را باز کرده و کار کنیم. خلاصه باز کردیم و چند فیلم ایتالیایی هم خریدیم و فیلم خارجی را راه انداختیم. اول مهرماه سال 58 دفتر پولیدور فیلم را با شراکت آقای عادل شکورزاده روحی تأسیس کردم. فیلم خارجی آن هم فیلم هایی که داخل ایران بود که ملقب به ریشو بود. ما از چنان تبحری در امر سینما برخوردار بودیم که تشخیص می دادیم چه فیلمی امکان گرفتن پروانه نمایش را دارد. متأسفانه برخی کج خیالند، ما نیز عمرمان را گذرانده ایم. به هر حال در این صنف صاحب تجربه ای هستیم. تجربه ما این بود که فیلمی را که از خارج وارد می کردیم، اول از همه خودم فیلم را در استودیو پاسارگاد نگاه می کردم. حتی من فیلم افراد دیگر را نگاه می کردم. صدابردار استودیو با من رفیق بود. بنابراین نود درصد می توانستیم تشخیص دهیم که چه فیلمی پروانه می گیرد. فیلم هایی که این امکان را داشتند، به کمپانی آن مثلا در ایتالیا زنگ می زدیم و قرارداد می بستیم. یادم نمی رود. من تا دلار هجده تا بیست تومان پول رایت داده ام. خیلی ها این تشخیص را نداشتند. چون انقلاب باعث شده بود یک عده آدم میدانی هم وارد سینما و این کار شوند. یک عده شاکی بودند که چرا ما پروانه می گیریم و آنها نمی گیرند. مطلب دیگر این که آن زمان سینماها دست صاحبان شان بود. اولین سرمایه ی یک پخش کننده، روابط عمومی خوب با سینما دار است. خیلی ها که توان رابطه ی مناسب را ندارند، روابط خوب ما را به حق حساب و رشوه تعبیر می کردند. باید روابط عمومی مناسبی داشته باشی. این یکی از مشخصه های کار پخش است. اما عده ای از دوستان شعورشان به این مطلب نمی رسید. طبیعی است که وقتی کاری برای سینمادار انجام می دهی، سرویس اولش را در اختیار تو می گذارد. چون مدنظرش آن کاری است که برایش انجام داده ای. یکی از عواملی هم که باعث شده بود آقای انوار دشمن خونی ما شده بود همین ماجرا بود. رفته بودند و حرف های نامربوط درباره ی رشوه دادن زده بودند. که من روزی به انوار گفتم، می توانی دو جور برداشت کنی، یا حرف آنها را بپذیری، یا اینکه از خودم هر سوالی داری بپرسی. و اگر احساس کردی به تو دروغ می گویم، تحقیق کنی و الی آخر.

سایت مشاور فیلم:  افرادی که سعایت می کردند، از افراد همین صنف بودند؟ یا از گروه های مذهبی بودند که شما را طاغوتی می نامیدند؟

آقای علیخانی: نه. من اصلا با این حرف ها کاری ندارم. من آسمان به زمین بیاید، و اگر حتی دفتر کاری نداشته باشم هم، باید صبحانه را در دفترم بخورم. یک پخش کننده ی خوب صبح زود مثل یک بقال کارش را شروع می کند و بالای سر کارکنانش است. تا تو بخواهی بلند شوی و صبحانه ات را بخوری من تماسم را گرفته ام و هماهنگی کردم و فرستاده ام و الی آخر. فرق من با دیگران این است که اگر لازم باشد تا ساعت یازده شب در دفترم می مانم و کارها را انجام می دهم.

سایت مشاور فیلم:  دفتر پولیدور فیلم کجاست؟

آقای علیخانی: خیابان جمهوری، پاساژ توکل، طبقه ی سوم، شماره ی ده. سال های 58 و 59 و 60 هیچ دفتری به اندازه ی ما فعال نبود. از نظر تعداد فیلم دفتر عرفانی فیلم خوب کار می کرد. اما به اندازه ی ما پروانه ی فیلم و اکران نگرفت. همه ی فیلم هایی که می خریدم، فیلم های ریشو بودند. اما این افراد(انوار و گروهش) با آن هیاهویی که راه انداختند، می خواستند به این منظور دست یابند که آقا هیچ کسی حق آوردن فیلم خارجی را ندارد. دعوای ما هم با انوار بر سر همین موضوع بود. آمدند و 48 ساعت مهلت دادند و گفتند هر کسی که فیلم خارجی دارد، باید مدارکش را به ارشاد تحویل دهد، مدارک چه گذاشته بودند، رویالتی، برگ سبز، استعلام بانکی، انبار فرودگاه مهرآباد. خب این فیلم ها دست به دست گشته بود و کسی زمان گذشته دنبال چنین چیزهایی نبود که حال داشته باشد. یک آقایی بلد این کار بود به نام آقای زمان زاده. که باید به او خواهش و تمنا می کردیم و پول می دادیم تا او برود و از گمرک برگ سبز فیلم ها را بگیرد. این هم کار یک روز  و دو روز نبود. که ما به قضیه معترض شدیم و سی چهل نفری برای اعتراض به ارشاد رفتیم. این سنگی بود که کسی نتواند آن را بلند کند. من از بین بیست فیلمم تنها می توانستم دو فیلم را آماده کنم. نه بیست فیلم را.

سایت مشاور فیلم:  یک بخشی از این فیلم ها مدارک نداشتند.

آقای علیخانی: هر که گفته که فیلم ها مدارک نداشتند، دروغ گفته است.

سایت مشاور فیلم:  گفته می شود که تعدادی از رویالتی فیلم ها به صورت ساختگی بوده و تعدادی از فیلم ها نیز از انبار نگهداری فیلم به سرقت رفته است.

آقای علیخانی: اینجا خلط مبحث شده است. فیلم ها همه مدارک داشت. همه چیزشان درست بود. به انوار گفتم، وقتی خطی می کشم تا مساحت ها این طرف و آن طرفش را برانداز می کنم. خط اشتباه را کسانی کشیده اند که بی تجربه و ناواردند. من حتی تاریخ خرید کپی های ریشو را از مدت انقضای آن ها لحاظ می کردم. تا بعدا مشکلی برایم پیش نیاید و کار قانونی طی شود. ممکن است در ساختمان آلومینیوم یکی دو نفر بوده باشند که اعتبار نمایش برخی از فیلم ها را بیشتر کرده باشند. این که ملاک نمی شود. در ثانی با مراجعه به کمپانی ها می توان به صحت و سقم این ماجرا رسید.

سایت مشاور فیلم:  کمپانی آلدارم نمایندگی داشت از یک کمپانی امریکایی، بعد از انقلاب اینها توقیف شد برخی میگویند انبار آلدارم را خراب کردند و فیلمها را بردند، مضافا اینکه در زمان آقای نجفی برگه پروانه امضا شده و سفید صادر شد

آقای علیخانی: اصلا، هر کسی میگوید بیاید نشان دهد که این کمپانی کجاست و این اتفاق چطور افتاده! اتفاقا در دفتری که من دارم سه طبقه اش در اختیار یک کمپانی بود که شخصی پاکستانی بود به نام آقای عبدالحویز چدنی کارمند آن بود و تا دو سال بعد از انقلاب اینجا بود و فیلم ها در اختیارش بود. اصلا کسی نمی توانست فیلم کمپانی را پروانه بگیرد. مثل این است که مترو رو بفروشی! مترو قابل فروش نیست، اظهر من الشمس بود که فیلم کمپانی فروشی نیست. اصلا شدنی نیست. در این بین قانونی هست که فیلم هایی که بیست سال از زمان نمایشش گذشته باشد نیاز به رویالتی ندارند و شامل رایت نمی شوند. اینها رو به خیلی ها پروانه دادند. خود وزارت ارشاد هم داد. هر کس یک نسخه کپی اینگونه فیلم ها را داشت به او پروانه می دادند. این اصلا تقلب نیست شخصی بود که از قبل خرید و فروش فیلم های قدیمی کمپانی ها به سرمایه ی کلانی رسیده بود. تا به حدی که هواپیمای شخصی داشت. خیلی  از این مسئولین پیش از انقلاب از فیلم و سازوکار آن اطلاعی نداشتند.

سایت مشاور فیلم:  خب بالاخره این دعواها رفت دادگاه لاهه

آقای علیخانی: اساسا مساله دادگاه لاهه قسمت مهمش مربوط به تلویزیون بود. در قضیه ی شکایت دیوان لاهه بر علیه تلویزیون و بنیاد مستضعفان کسی که برای دفاع می رفت شخصی به نام شکرایی بود که زبان می دانست و به امور سینما اشراف داشت.

سایت مشاور فیلم:  آشتیانی نبود؟

آقای علیخانی: آشتیانی هم بود ولی شکرایی اصلی بود. رئیس سینما- تئاتر رکس بود. درست است که پول برای آن سه برادر رشیدیان که بانک اعتبارات تعاون و توزیع را داشتند، در ماجرای کودتای 28 مرداد هم نقش داشتند بود اما شکرایی همه کاره بود. و او پیگیر آن شکایت بود که علیه تلویزیون و رویالتی ها شده بود. ماجرای این فیلمها بود و فیلمهایی که تلویزیون نشان داده بود نه فیلمهای کمپانی

سایت مشاور فیلم:  یک آقای یهودی از سردر سینماها عکس می گرفت و به صاحبان کمپانی فیلم ها می فرستاد که بر اساس عکس های این یهودی شکایت آغاز شد.

آقای علیخانی: نکند یعقوب مریدخت را می گویید. او سال هاست که مرده. بله او برای کمپانی ها مدارک جمع می کرد. می دانستیم. یهودی بود و اغلب دیگران خرج کشش بودند.

سایت مشاور فیلم:  گزارش هایی هست که از افرادی یاد می کند که کپی های تبر زده ی فیلم ها را درصندق عقب ماشین شان می گذاشتند و در شهرستان ها اکران می کردند. در واقع از قانون فرار می کردند.

آقای علیخانی: آمدند و از یک سالی اعلام کردند که اگر کسی فیلم ایرانی تولید کند، دو کوپن برای وارد کردن فیلم خارجی به او می دهیم. شما فیلم می ساختید و دو کوپن دریافت می کردید، اما وارد کردن فیلم خارجی که کار شما نبود. لذا این کوپن ها را به من یا هر کس دیگری می فروختید. برخی این کار را می کردند. من نه تولید داشتم که کوپن بگیرم نه خریدم. اما بود و غیرقانونی هم نبود. معنای فیلم های تبرزده را خودشان هم نمی فهمند چیست. معنای فیلم های تبر زده این بود وقتی تاریخ قرارداد فیلمی تمام می شد، و کمپانی ها که می خواستند، آنها را دور بریزند با تبر، می زدند و بخش هایی از فیلم را خورد می کردند. یکی از این سو می زدند و یکی هم از سوی دیگر. فیلم از بیست سانتی متر بیست سانتی متر شروع شده تا یک متر که به دورش می رسید، ختم می شد. دو سه شخصیت داشتیم که آرشیوی از این فیلم های تبرزده داشتند؛ یکی احمد جورقانیان بود، یکی هم مهران تأییدی بود، یکی هم پیرمردی به نام جلیلی. این فیلم ها را می خریدند و یک متر به یک متر به این فیلم ها چسب می زدند. چسب هایی معروف به هفده و نیم بود. مثل نوار هفده و نیم که هست. این مسأله در حد داشتن آرشیوی برای خود و نگهداری و نگاه کردن شخصی بود. چون اگر قرار بود این نسخه به تماشاگر در سینما نمایش داده شود، می آمدند و پدر و مادر صاحب سینما را زیر و رو می کردند. مگر کپی تبری را می شود نشان کسی در سینما داد؟ اما اینکه در شهرستان ها درست است. برخی از این فیلم ها بخصوص فیلم های کاراته، از طرف جوانان استقبال می شد. مثلا کپی فیلم رزمی و کاراته را می دادند به لاهیجان. فیلم دیگری در لاهیجان نبود. یک فیلم نفروش و ضعیف را بر سر در می زد. توی سینما، کاراته را نشان می داد و مردم می رفتند و می دیدند. این را هم بگویم که به این راحتی ها مجوز نمایش فیلم کاراته ای را نمی دادند. به حالا نگاه نکنید که مدام این فیلم ها مجوز می گیرند و در تلویزیون پخش می شوند. این فیلم ها کپی نو داشتند، نه کپی تبرزده. تبرزده را نمی توانی نشان بدهی. مثلا گلوگاه، مثلا فیلم دادگاه ویژه ی ما را به قیمت چهارصد تومان می گرفت تا نشان دهد. دادگاه ویژه فیلم سنگینی بود. کسی نمی دید. یک شب آن را اکران می کرد. دو شب هم فیلم کاراته ای را نشان می داد. اگر دادگاه ویژه شبی صد تومان می فروخت، کاراته ای روزی دو سه هزار فروش داشت. فیلم کاراته ای مجوز نداشت. این مطلب درست است. اما فیلم تبرزده را نمی شود نمایش داد. اگر معنی تبرزده را بدانید که چه اتفاقی بر سر فیلم می آید، لذا همانطور که قبلا اشاره کردم، حتی ممکن است در حین تبری کردن، تکه هایی از فیلم کنده و گم و گور شود.  این فیلم را نشان بدهی که تماشاگر صاحب سینما را فحش می دهد و سینما را سر صاحب سینما خراب می کند. چیزی که به عقل این آقایان نمی رسد که بروند و ببینند که کپی تبری، فقط برای افرادی است که علاقه مندند. مثال می زنم، من فیلم بندباز را دوست دارم و می خواهم  برای خودم داشته باشم. یک مشت کپی دیگر هم بود که با مثال بگویم: مثلا تاریخ قرارداد این فیلم تمام شده، آقای جورقانیان به من می گفت تو که دیگر برای این فیلم پروانه نمی گیری، آنقدر هم فیلم جدید هست که بروی و بخری، این را به من بفروش، مثلا می گفتیم این دو کپی چند؟ مثلا دو هزار سه هزار تومان.

سایت مشاور فیلم:  آرشیو مرحوم جورقانیان چه شد؟

آقای علیخانی: سه داداش بودند. یکی از برادرها زنده است که می دانم تا چند وقت پیش در کار سینما بود. آرشیو داشت. چیزهایی که حتی شاید در خود امریکا هم پیدا نشود. مثال بزنم؛ رفیقی داشتیم که گفت ما را به احمد جورقانیان معرفی کن. من مقداری از این پوسترها (اشاره به پوسترهای روی دیوار دفتر) از او بخرم. ما هم که نمی دانستیم. رفتیم به خیابان ابوریحان که منزل جورقانیان در آنجا بود. او را بردیم و گفتیم یک مقدار از این پوسترهای فیلم های آمریکایی به این بفروش. این فرد نگاه به تاریخ این پوسترها می کرد. خلاصه سیصد چهارصد هزار تومانی پول 60-70 پوستر داد و با خود برد. ما بعدا فهمیدیم که این پوسترها در خارج اگر چاپ اولش باشد مبلغ مثلا سه هزار دلار پولش است. و بعضی این پوسترها را برای آرشیو و تزیین می خرند. بعدها احمد جورقانیان مرا دید گفت فهمیدی چه اتفاقی افتاده و آن پوسترها چه بودند؟ گفتم از کجا بدانم؟ گفت این پوسترها را در خارج به قیمت بالایی می خرند.

سایت مشاور فیلم:  آرشیو جورقانیان، آرشیو قویی بود. آرشیو آشتیانی هم اینگونه بود؟

آقای علیخانی: آرشیو آشتیانی نه. من دفتر کار او را می شناختم، دفترش روبروی دفتر ما بود. یک مصیب نامی بود که کارمندش بود. انبارش در کنار سینمای حافظ فعلی و سعدی قدیم که آتش گرفته بود. آشتیانی سرقفلی این سینما را داشت. آتش که گرفت صاحب ملک سینما اجازه ی ساختن نمی داد. سینما همانطور ماند. تنها قسمتی از سینما دست آشتیانی بود که انباری از فیلم های قدیمی داشت. اما آرشیو جورقانیان از کل فیلمهای کمپانی ها تشکیل می شد. اما در انبار آشتیانی، مجموعا چند فیلم قدیمی و چند فیلمی که خودش وارد کرده بود را داشت.

سایت مشاور فیلم:  از این آرشیو خبری نیست؟

آقای علیخانی: خبری نیست. کار خدا دو برادر در تصادف رانندگی مردند. تنها یکی زنده است مگر آن داداشی که زنده است که در سینما راگا کار می کرد، مگر او خبری از این آرشیو داشته باشد. یعنی به ترتیب، بهترین آرشیوها را جورقانیان و بعد می رسیم به جلیلی و بعد به مهران تأییدی